.. جایی برای
.. جایی برای

.. جایی برای

شخصی

عاشق که می شوی نگاهت به زندگی عاشقانه

می شودهمه چیز یک جور دیگر دیدنی می شود.

لحظات را با آرامش خاطر قدم می زنم و چیزهایی

که در نگاه دیگران عادی و بی جلوه است به چشم

من می آید.

از کوچه باغ ها که می گذرم صدای نجوای

خشت ها،پنجره ها و دیوارها را هم می شنوم

صدای قدم هایم هم شنیدنی می شود  وقتی که در

سکوت کوچه درِ گوش سنگ فرش ،حرف سال ها

دلتنگی را زمزمه می کنند ..

عاشق که می شوی احساست شبیه  سیم خاردار می شود

از کنار هرچیز و هر کس که عبور می کنی یه

گوشه ی آن گیر می کند..

انگار یهو همه چیز خاص و جالب می شود

گویی بخواهد توجه ترا مال خود کند..

دلم نمی خواهد بی خیال رد شوم،

دلم نمی خواهد حلاوت زندگی

را،  لابلای هیاهوی آن گم کنم..



ایست!!

مدام داری رفتنت را عقب میندازی

و خودت را به حاشیه مشغول می کنی،

گاهی هم از فرعی ها میروی،

که چه بشود.

تو که میدانی راه فقط، از این جهت می رود.

و هر قدر از راه های میانبر،

حاشیه ها و فرعی های تاریک بروی

آخرش به جاده ی اصلی میافتی..

یعنی راه دیگری نیست.. 

این پای تو نیست که به راه اصلی می رسد،

خیر جاذبه راه، و نور است که ترا می کشاند

و از میان هزارتوی تاریک آخرش به برون می کشد..


داری.. از چه سرباز می زنی؟

کلمه

کلمه ها ، وقتی احساسی را به دنیا می آورند

چه سخت است زاییدن احساس..

از زایمان هم دشوارتر است..

یک لحظه دوتا ابر با هم برخورد می کنند

و جرقه ای زده می شود

  رعدی و برقی می جهد

ناگهان پهنه ی آسمان و زمین روشن می شود

و دل زمین شکافته می شود

و کلمه ای جوانه می زند..

 ساقه ای  چپ و راست به خود کش و قوسی می دهد

برگ هایش از دل خود باز می شوند

و رو به آسمان آغوش باز می کنند

 قد می کشد ساقه

  بالا می رود

بالاتر...

شاید به آسمان برسد

دستش که به دل تو رسد

هفت آسمان را فتح می کند.

تنهایی

تنهایی اسم جایی در سرزمین جان است جایی

شبیه اسکله.. لحظه غروب آفتاب، وقتی که خورشید

تا کمر توی آب رفته و پشت به من به سمت مغرب

می رود. و سرخی حریر دامنش روی سطح دریا پهن

شده است..

 نقطه صفر زمان است

درست سر دوراهی طول و عرض ..

آره وقتی ژرفای عرض آن مرا با سرعت نور در خود

می کشد ..

چه حالی دارد..

گاهی کوچک به اندازه فضای تو خالی یک نقطه..

و گاه بزرگ و بی نهایت...

جایی که فقط تو وقتی در زورق خیالم نشسته و روی

سطح اقیانوس دلم پارو می زنی

از حصار زمان و مکان رد می شوی و در تنهایی من

پا می نهی..


جایی که قبل از تو فقط خدا به آن قدم نهاده بود.

شعر

عشق یعنی جان دادن...


إننی لا أکتب إلیکِ ..

کی تستریحی

إننی أکتب إلیکِ

کی تحتضری معی

وتموتی معی


من برای تو نمی نویسم..

تا استراحت کنی

برای تو می نویسم

تا بامن جان بدهی

و با من بمیری