م. آزاد - من بیم داشتم
مثل پرندهای که در او شور مردن است
مثل شکوفهای که در او شور ریختن
مثل همین پرندهی خاموش کاغذی
آنجا نشسته بود.
نگاهش پرندهوار
و پشت او به باران
باران پشت پنجره بارید و ایستاد...
من بیم داشتم که بگویم
شکوفهها از کاغذند
من بیم داشتم که بگویم
پرنده را
نُه سالِ پیشتر
توی بساط دستفروشی خریدهام
و چشمهای او را
از شیشههای سبز تهی کردهام.
من بیم داشتم که بگویم
اتاق من
خاموش و کاغذی است
باران پشت پنجره باران نیست.
باران پشت پنجره
بارید
ایستاد
من بیم داشتم
مثل همین شکوفهی خاموش.
مثل همین پرندهی خاموش،
آنجا نشسته بود
و پشت او به پنجرهی سبز.
من بیم داشتم که شبی
موریانهها
بیداد کرده باشند !
از م. آزاد