.. جایی برای
.. جایی برای

.. جایی برای

شخصی

پائیزانه...

فصل خزان به نیمه خود رسیده...

 یکی پائیز رو خاموش و ملال انگیز می بیند و آن

یکی پائیز را وحشی و پرشور..

اما من میگم پائیز عاشق است

معشوق است

شاعر است

نقاش است

نوازنده است

رقص را هم خوب میداند..

راستی..بلده  آواز هم بخواند..


دلتنگی  و غم شیرین  و هوای ملا ل انگیزش هم عارفانه است..



ادامه دارد..












زردی پائیز..

شاید برای فهمیدن فلسفه پائیز یه عمر هم کافی نباشد اما این مانع اندیشیدن و لذت بردن از آن نمیشود..

پائیز بیش از هر فصل دیگری ذهن مرا به خود مشغول میکند

این توجه و تامل همیشه واسم سوال بود

چرا احساسم رو درگیر میکنه و منو بی قرارخود میکند

چرا روحم رو مجنون میکنه .‌.

مث دریایی منو مواج میکنه که مدام به ساحل معنا یورش ببرم..

تجربه ی  عاطفی من ارتباطی به این فصل نداشته که با آمدن پاییز خاطره ای رو برای من تداعی کند..

اصلا حسی که در من به راه می اندازه فراتر از عشق و حس دوست داشتن است..

یه حس متفاوت..

حسی که اصالت مخصوص به خود را دارد که میخواد منو به یه جایی وصل کنه  هر چه انتظار میکشم

و گوش جان میسپارم...

میدانم پشت این حس و شور، خبریه..

نمیدانم شاید هنوز آماده نیستم که به حریم آن، راهم دهند..



ادامه دارد..

پائیزانه نگات

پائیز با همه ی زردیش..اما با مهر میادد


میگه : اینقدر پاییز ،پاییز میکنی  

کجای پائیز قشنگ و شاعرانه س..چه دلگیره..

حالا خوبه که ..


با شوخی و خنده گفتم : شاید...اما یه کم مهربونتر نگاش کن و قضاوتش کن

پائیز میادکه به آدمایی مث تو سر بزنه..

میاد ببینه از پارسال که رفته تا الان کیا عاشق شدن،کیا عاشق موندن،با بعضیا عشق رو مرور میکنه...

میاد که به اونایی که هنوز عاشق نشدن،

بگه داره یه اتفاق بزرگ میافته..

گفت :دلم از افتادن برگ ها و عریانی درختان میگیره ..زندگی رو سرد و بی روح میکنه و نامردمی این روزها

رو سوزناک تر میکنه..

گفتم: اگر برگای درختان زرد و نارنجی میشه و میافته واسه اینه که پاییز میخواد بگه زندگی همه چیزش

ناپایداره و سخت نگیرید

و هر پایانی یه آغاز دیگری به دنبال داره و زیبایی رو در دل همه اش میشه دید و پیدا کرد...

بیا از نو نگاه کن و حالا که پاییز پنجره رو باز کرده تو از این تجربه ی مستانه بی بهره نمون به زیبایی هاش نظر

کن و دل بسپار...

برعکس تو پاییز برای من فصلی است که بازعاشق میشوم و پر از عشق می شوم فصلی است که دوباره

زندگی کردن رو می آموزم و باختن رو فراموش میکنم..

مراقب باش مث برگ های زرد و  نارنجی از خودت نیافتی...

ببین با وجود زرد و نارنجی بودنشان بوقت افتادن چگونه عاشق و مغروربه پای من و تو می افتن حتی صدای

شکستن شان زیباست و حس زندگی در هوا می پراکنند...

بارش زیباست چه باران باشد چه برگ های پاییزی..


تجربه ی عشقی ،معلم من شد...