.. جایی برای
.. جایی برای

.. جایی برای

شخصی

تنهایی

تنهایی اسم جایی در سرزمین جان است جایی

شبیه اسکله.. لحظه غروب آفتاب، وقتی که خورشید

تا کمر توی آب رفته و پشت به من به سمت مغرب

می رود. و سرخی حریر دامنش روی سطح دریا پهن

شده است..

 نقطه صفر زمان است

درست سر دوراهی طول و عرض ..

آره وقتی ژرفای عرض آن مرا با سرعت نور در خود

می کشد ..

چه حالی دارد..

گاهی کوچک به اندازه فضای تو خالی یک نقطه..

و گاه بزرگ و بی نهایت...

جایی که فقط تو وقتی در زورق خیالم نشسته و روی

سطح اقیانوس دلم پارو می زنی

از حصار زمان و مکان رد می شوی و در تنهایی من

پا می نهی..


جایی که قبل از تو فقط خدا به آن قدم نهاده بود.

شعر

عشق یعنی جان دادن...


إننی لا أکتب إلیکِ ..

کی تستریحی

إننی أکتب إلیکِ

کی تحتضری معی

وتموتی معی


من برای تو نمی نویسم..

تا استراحت کنی

برای تو می نویسم

تا بامن جان بدهی

و با من بمیری

این چه حکایتی ست که دل من وسط زمستان هوای

عشق و عاشقی به سرش می زند و به تابستان نکشیده

شیرینی میوه ی کال و نارس آن را به دلم می گذارد..

کاش می دانستم نفرین کدام ..

دل شکسته ای دامن دلم را گرفته است..

مادر بزرگم همیشه می گفت وای به وقتی که دل کسی

را شکسته باشی دیگر سگ بی غیرت خانه ات هم به

حرف تو نمی شود..

طفلی دلم که باید ترا از دور عاشق بماند


مثل شکوفه های درخت زرد آلوی پشت پنجره ی اتاقم

می ماند..

که از اواخر اسفند یک شبه جوانه می زدند و تمام سر و

صورتش پر از شکوفه های سفید می شد...

گویی فرشته مهربان نیمه شب به شاخ و برگش جادو

پاشیده باشد..

صدای جیک جیک گنجشک ها مرا به سمت پنجره می کشاند چشمانم مبهوت  .. 

درخت زردآلو همچو عروسی زیبا تمام موهایش را

شکوفه بسته.. 

غرق لذت تماشای این همه زیبایی متوجه  گذر زمان 

نمی شوم .

بهار که می شد شیطنت نسیم هم لابلای هزار توی شاخ

و برگش گل می کرد و زلفش را به بازی می گرفت..

دلم می خواست زمان رو نگه دارم و تا ابد توی قاب

پنجره در دل زیبایی این تابلوی بدیع محو بشوم...اما حیف..

باد حسود از بازی کودکانه نسیم و شکوفه..وحشی می شد

و یهو زوزه کشان می وزید و از پشت شکوفه های سرخوش

و خندان ظاهر می شد و زهره ی شکوفه ها رو می ترکاند..

طفلیا از ترس می پریدند و در جا سکته می کردند..

به هفته نمی کشید که وحشیانه تک تک گل ها را پر پر

می کرد و سرخوش از این پیروزی به من و پنجره دهن کجی

می کرد..

تکرار این تراژدی و حسرت آن در حافظه من و

پنجره تا ابد ماند.