.. جایی برای
.. جایی برای

.. جایی برای

شخصی

همیشه هم بد نیست..

چرا انجام کارهای کوچک آدمو راضی نمیکند...لذتی نداره و اگر هم داشته باشد کوچک و آنی

است و همین کوچک بودنش فاقد ارزشش میکند

نمیدونم کوچیکی کار است که آنرا در نظر ناچیز میکند یا لذت ناپایدار آن است که آن را کوچک

ساخته..

آدمی همیشه دلش می خواهد اگر کاری قراره انجام بده بزرگ باشد..

کارهای بزرگ ..قدم های بلند...

کارهای بزرگ و قدم های بلند جهش ایجاد میکند و این تغییر و جابجایی  ملموس و دیدنی است.

احساس رضایت بیشتری رو بدنبال دارد که در گام های کوچک نامحسوس است.


ولی  خوب که فکر میکنم میبینم تک بعدیه..

چون تا قدم های کوچک نباشد قدم های بزرگ هم برداشته نمی شود درواقع گام های بزرگ

مجموعه ای  از قدم های کوچک است.

از طرفی اون حس بد وتلخ نارضایتی از کارهای کوچک اگر نبود که شوری برای کارهای بزرگ

ایجاد نمیشد پس همان حس ترا ترغیب می کند که بازم رو به جلو بروی..

رضایتمندی  موجب توقف میشود پس خوبه که به کارهای کوچک قانع نماند اما به نحو احسن انجام

دادنشون مهارت ها رو بالا میبرد و نردبانی میشوند برای کارها و مسولیت هایی بزرگتر..

ضمنا هر کاری هدفی رو دنبال میکند پس اون هدف و برنامه است که کوچکی و بزرگی یه کار را

معلوم میکند.


پس نتیجه میگیرم علاوه بر اینکه گام ها و کارهایم رو کوچک نشمارم هدفم رو هم بشناسم و اگر حس

نارضایتی در پی داشت اون حس نیروی محرکی باشد برای  رو به جلو رفتن باشد.


با صدای بلند فکر کردن..

هر روز زندگی ، حال خوبتری دارد..ینی می تواند داشته باشد 

اما وقتی هوا خیلی گرمه و ترا کلافه میکند...

اصلا یه کمی فراتر از روز مرگی ها...وقتی هر روز در گوشه گوشه جهان خبرای تلخ ودردآور

می شنویم بازم میشه اینطور فکر کرد؟؟

اگه من بگم  هر روز رنگ مخصوص به خود را دارد روزها رنگی می شود؟؟

برای خیلی ها رنگ غالب زندگی خاکستری و سیاه است  و رنگ های دیگر را نمی بینند..


خیلی وقتا شده مشتری  برای سفارش دوخت لباس پارچه ای به رنگ تیره آورده که لابلای بافت

پارچه یه راه ظریف رنگی  هم دیده می شود .همان یک راه رنگی جلوه زیبایی به لباس و پارچه اش

  داده... برای آدم ذوقی مثل من که عموما هم احساسم رو بروز میدهم وقتی نظرم رو درباره پارچه

میگم تازه اونوقته که مشتری متوجه نقش ظریف پارچه اش میشود و حس رضایت بیشتری از خرید

در چهره اش پدیدار میشه..

 زندگی برای من مفهومی از همه ی رنگ هاست  حتی  اگر زمینه آن سیاه و یا خاکستری باشد با بقیه

رنگ های جعبه ی نگاهم حتما در آن نقشی  می زنم .

چیدن غصه ها روی میز مانع آویز کردن  خنده ام به روی دیوار نمی شود...

اینا رو گفتم چون دوستی طی چند کامنت خصوصی  نگاه مرا ریشخند کرده ..


قطعا منم  پر از نقصم و نوشته هایم به معنای این نیست که آدم خیلی خوب و موفقی بوده ام

یا نفسم از جای گرمی بلند میشه و اصلا هیچ غم و غصه ای ندارم ... خلاصه زندگی همه جوره

برای من هم مهیا نبوده...

اتفاقا همه قشنگی های زندگیم رو مدیون نامهربانی های روزگار میدانم بهمین خاطر هیچ

گله ای ازش ندارم

من همیشه با خود می گویم که "زندگی ایده آل ،زندگی نیست که همه چیز تمام باشد بلکه

زندگی ای  است که با همه کاستی هایش اوقات خوبی در آن سر کرد"


من اینجا با صدای بلند فکر میکنم و اگه می نویسم تا دوباره خودم را ببینم و بخوانم و این به

من کمک میکند خودم را بیشتر بشناسم  نقد کنم درستی و نادرستی نکاهم برمن روشن تر

شود...و قصد نداشتم از خودم یه تصویر زیبا بدهم.

دوست عزیز نمیدونم از نوشته هایم چه تصویری از من ساختی...و نگاه من چرا برای تومسخره

و دور از دسترس به نظر آمده ...شاید هم حق با تو باشد..اما  ایرادی نداره که  گاهی از دریچه

دیگران به زندگی نگاه کرد قطعا همه ی ما گاهی یه چیزایی برای دیدن و شنیدن جا می گذاریم و

من وقتی شما رو می خوانم  بهم یادآور میشود که حواسم را بیشتر جمع کنم و  صورتک های دیگر

زندگی را هم  ببینم و بشناسم.

                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                   

صدایی از جهان درونم


همیشه آنجا ایستاده..

آنجا که ابستاده ای چه میبینی که من آنرا ندیده ام

می خواهم بیام و کنار تو بایستم..

میام تا ببینم

بعضی اوقات باید رد پا رو دنبال کرد...

بعضی اوقات هم باید رد پا ساخت...

یادت باشدهمه جا زمین  زیر پایت سفت و هموار نیست که محکم قدم برداشت.

یه جاهایی شل و روان است

یه جاهایی سخت و ناهموار...          

هوشیار باش که زیر پایت خالی نشود..





چند بخشی..

دسترسی آسان به نت از طریق گوشی باعث شده واسه پستای بلند تنبلی کنم دو روزه میخام

این  مطلب رو بنویسم اما فرصت نمیشه ..

خبرنامه هفتگی مهندس محمد رضا شعبانعلی عصرهر  شنبه  به ایمیلم میاد...

خبر فوت  "وین دایر"  اولین خبر این هفته نامه بود که به شدت متاثرم کرد...


دو سال پیش بعنوان دلداری جمله ای را به دوستی می گفتم که اون دوست ازم

پرسید این جمله  رو تووی  کتابای وین دایر خواندی؟؟

 من تا آن وقت این نویسنده رو نه میشناختم نه حتی یک خط از نوشته های اورا خوانده بودم ...

در هرحال همین شد که درباره او تووی نت سرچ کنم و با یه  عالمه مطلب و تألیفات او آشنا بشم..

او بیش از بیست جلد کتاب نوشته..بصورت پراکنده و خلاصه خیلی از نوشته های او را از صفحات

مجازی خواندم


                                                         


در هر حال ضایعه بزرگی است....روحش شاد


......................................................................................................................


این روزها خبر مهاجران جنگی و پناه جویان به کشورهای اروپایی  تیتر اول همه شبکه های خبری

شده...هر کسی با دیدن و شنیدن این اخبار متاثر میشود..

مرگ آن پسر سه ساله سوری که امواج دریا جسد بی جانش رو به ساحل آورده بود باعث شد که آلمان و

اتریش دروازه ی مرزهای خود را به روی پناهجویان باز کنند..اما همسایگان سوریه و مدعیان حقوق بشر

در خواب ناز به سر میبرند...جالبه که مسلمانند و خود را مبلغ و مروج دین هم میدانند...

پاپ  رهبر کاتولیک ها فتوای دستگیری و امداد می دهد اما آقایونی که هر کدام چهل سال کتاب دین

خوانده اند هنوز حرفی نزدند..؟

البته اگه یه سیاهپوست تووی خیابان های امریکا کشته بشه برای محکوم کردن آمریکا نطق گربه ی

همسایه مون هم باز میشد...


چقدر تاسف دارد برای جامعه مسلمانان..



برای تو..


کاش می دانستی

وقتی از تو می نویسم

چگونه واژه هایم لای سطرها

ریشه می دوانند

و تا سال ها بعد،

در هوای تو نفس می کشند....