.. جایی برای
.. جایی برای

.. جایی برای

شخصی

از این همه قدرت عمل آدما در روح و جانم در حیرتم..

صبح بخیر یکی می تواند خورشید روزم را از پشت کوه بیرون بکشد

و بنشاند کنارم دور سفره ی صبحانه..

و نگاه نامهربان یکی مرا در تاریکی فرو ببرد..

معشوق

شاید من معشوق خدا باشم

تنها معشوق..

همان که از روح خود در من دمیده
تا که همه جا با من
من با او بمانم..
تلاش بیهوده می کنم
که معشوق تو باشم
یا که تو..
در خیال عاشق شدن

به منی..



با توام...

آنچه آدما را به هم آشنا می کند
آنچه آدما را به هم محرم...
دوست داشتن است.
عشق است.
اما از دوست داشتن که نگی..
چه فرقی میکنه تو دلت باشد یا نباشد
وقتی هر چی از تو یادم میاد..‌
چهره ی پر ازخشم و عصبانیتِ
و حرف های تندی که دلم را سوزانده..
که اگر همه ی یخچال های قطب جنوب
  ذوب شود و به کام من بریزد..
آتش زیر خاکستردلم را خاموش نمی سازد
.
.
نگاهت می کنم..
چقدر غریبه شدی برای من...

بهار

"حس زیبا دیدن " همان عشق است

که بهار وقتی می آید به همه جا و همه کس

می بخشد...

بهار

مادرجون میگفت بهار وقت سبز شدن طبیعته!
بهار آدما هم اون وقتیه که دلشون سبز میشه!


چه خوبه که بهار سالی یک بار به دیدن ما می آید

و به ما تنه می زند تا گمی حواسمان رو از روزمرگی

و مشکلات پرت کندو یادمان بندازد که هنوز بهانه ای

هست که زندگی را به چشم ما زیبا کند..

و حس اشتیاق ما را به جوش بیارد.‌‌


سراسر زندگیتان بهاری باشد...