.. جایی برای
.. جایی برای

.. جایی برای

شخصی

نقطه سر خط.

فکر میکنم زندگی بارها گفته...نقطه سر خط

برای من  سال تحویل ،  ماه مبارک رمضان،ماه محرم،و سالروز تولدم هرکدام بهانه ای می شوند

تا شروع دوباره ای داشته باشم..

سر خط میام تا غلطای دیکته ی خودم رو پیدا کنم و مشق شان کنم..و شاید بتوانم از نو خودم را تعریف کنم..

موفقیتم بسیار اندک بوده اما خوشحالم که زندگی همواره این

فرصت رو در اختیارم میگذارد

تا یه نگاه دوباره به خودم بندازم..

امسال کمی امیدوارترم..تا بهره ی بیشتری ازفرصت بدست آمده ببرم...

جالبه که تاریخ تولدم با فاصله ی یکی،دو روز بعد پایان ماه مبارک می باشد شاید این توالی  یه فال نیک باشد...

تا بالا خره من با  مداومت در تمریناتم  به نتیجه ی دلخواه برسم...

انسان ها؛ عاشق شمردن مشکلات شان هستند

اما لذت های شان رو نمی شمارند اگر آنها را می شمردند

می فهمیدند که به اندازه ی کافی از زندگی لذت بردد اند

                                                                                             "داستایوفسکی"


اول صبی زنگ زده...صداش سرحال بود در دلم خدا روشکر

گفتم که حااش خوبه اما یه کم که از مکالمه گذشت بازهمان

حرفای همیشگی...گله و انتظار و توقع...همه هم متهم به

بی مهری...از خواهر و برادر و خواهر زاده و برادرزاده...

می گفت مگر من چه بدی در حق شان کردم...

با زبان روزه...باید چه می گفتم...

تنهاست ،یکی باید به درددل هاش گوش می کرد.شاید

سبک می شد..

میدانم خیلی طرز فکر مرا نمی پسندد اما نمیتوانستم که

فقط شنونده باشم اگر از غائبین دفاع نکنم لااقل نگران

سلامتیش که هستم ...

گفتم: خاله جان سخت نگیر شاید گرفتارند..کسی نمی داند

دقیقا در چه حال و شرایطی اند..تو با این حرفا فقط خودت را

ناراحت میکنی ..یه وقت فشارت بالا و پایین میشه...

حتم دارم تو تنهاییش هم به همان حرفا فکر میکنه..


کاش آدما بجای این حرفا و خودآزاری ها بدنبال این بودن

که چطور و چگونه بتوانند خود را خوشحال کنند...

چرا همیشه منتظریم این تلاش ازطرف دیگری باشد..

که به دیدن مان بیاد یا تلفنی بزندو احوالی بپرسد...


شادی یک انتخابه...

دوست داشتن هم می تواند یک انتخاب باشه که به بهانه ی

آن رابطه ها رو حفظ کرد...وحس شادی را امتدادداد...




و عشق به من آموخت که لذت هایم  را بشمارم ...

هرچند کوچک و ساده..

باشند.



یه آغاز دیگر...

جان ز قطیعت برست دست طبیعت ببست

                                      قلب ضلالت  شکست لشکر ایمان رسید..


قطیع ینی گله گوسفند یا رمه و البته شاخه شکسته ای

که از درخت شکسته و جدا میشود توصیف مولانا ازرابطه ی

تن و جان خیلی جالب ست.

می فرماید جان در موسم رمضان از ازدحام  همه ی لذت های

تن خلاص می شود مانند گوسفندی که از گله جدا می شود و

با روزه داری انسان ، دست طبیعت را که با خوردن و نوشیدن

و لذت ها ، انسان رو وابسته خود کرده می بندد

خیلی جالب است که چه راه استغنایی پیش پای انسان  قرار

می دهد وقتی شما به چیزی در حد خوردن و نوشیدن نیاز

نداشته باشید طبیعت دیگر ارباب شما نخواهد بود بلکه

اسیر اراده ی شما خواهد شد...

حرفای آقای دکتر باعث شد به این فکر کنم که وقتی با یک

وعده غذا در طول روز می توانیم ادامه ی حیات بدهیم...

آن همه حرص و  ولع در سایر ایام برای چیست..

آیا همه اش برای لذت جویی ست...به چه قیمت..چرا این

لذت ها در این ماه رنگ می بازد...

ماه رمضان فرصتی میشود تا به قابلیت های خود پی می بریم.


ماه آفرینشِ جان مبارک باشد.




در آستانه ماه رمضان

یک سال به دور دایره زندگی چرخ خوردم و باز به

این ایستگاه رسیدم...

بازم یک اردوی یک ماهه ی دیگر...

یک ضیافت بزرگ...

در طول سفربا خیل بزرگی از آدمای ، انسان نما بَرخوردم

همه منتظریم تا از دروازه ی این اردوگاه رد شویم..

نمیدونم چه سری داره این دروازه...که یک نیروی

نامرئی با کششی عمیق ترا مشتاق می کند که به

آن ورود کنی..

چه چیز مرموزی در آن نهفته که مرا برای کشف آن

مشتاق می کند...

گیج و منگ ترا به بازی می گیرد و غرق حلاوت خویش

می سازد...

مست و از خود بیخود می کند...

چنان میاد و از تو رد می شود که تازه بعد از گذشتن...

متوجه خالی بودن خود می شوی...


امیدوارم که امسال چشم هایمان تلاقی کند...