مدام داری رفتنت را عقب میندازی
و خودت را به حاشیه مشغول می کنی،
گاهی هم از فرعی ها میروی،
که چه بشود.
تو که میدانی راه فقط، از این جهت می رود.
و هر قدر از راه های میانبر،
حاشیه ها و فرعی های تاریک بروی
آخرش به جاده ی اصلی میافتی..
یعنی راه دیگری نیست..
این پای تو نیست که به راه اصلی می رسد،
خیر جاذبه راه، و نور است که ترا می کشاند
و از میان هزارتوی تاریک آخرش به برون می کشد..
داری.. از چه سرباز می زنی؟