.. جایی برای
.. جایی برای

.. جایی برای

شخصی

""تولدت مبارک""


اصلا همه چیز زیرِ سرِ همین خداست

که تو را بی هیچ دلیلی آنقدر
برایِ دلِ من عزیز کرده
که حتی به وقتِ دلگیری
دلتنگت باشم
همین خدایی که
می داند تو گذرت هم این حوالی نمی خورد
اما باز کلمات را

مجبور به نوشتن برای تو می کند



همه ی افتخار دلم این است که هنوز فقط برای تو تنگ می شود.

برای تو

وقتی در زمستان سرد و خاموش

می روید از دل خاک

نیلوفری زیبا..

نشانی از امید است

حتی در زمستان

عشق هم زنده ست..

برای تو..


کاش من هم،

همسفر باران می شدم

و در کوچه پس کوچه ی گذرت

می باریدم

تا شاید دو باره بوی خاطره ام

به هوا بلند شود

تا شاید پر کند مشامت را...



آدمها انگار خودشان را در هیاهوی  این دنیا گم کرده اند   

اما من می خواهم مثل خدا باشم...


هنوز هم وسط تمریناتم یه هو ذهن بازیگوشم مرا قال 

می گذارد و لحظاتی جهانم رو برفکی میکندد...



شما چطور..؟

جمعه هفته پیش:

مژگان : تو هم غروبای جمعه دلت میگیره؟

_: سابق آره اما الانا نه..

مژگان : چرا

_: خب اگه میهمان باشد که سرم شلوغه و اگه مههمانی نباشد معمولا با یه برنامه ریزی اوقات رو با خواهرو برادر

پر میکنیم اگه برنامه تفریحی و گشت وگذار باشد که  صبح زود از شهر خارج میشویم و تا بعد از غروب برمی گردیم

که دیگر آنقدر خسته میام که دلم میخاد یه راست به رخت خواب شیرجه بزنم..

اگه خونه باشیم از قبل چندتا فیلم تهیه میکنیم و دورهمی با هم تماشا میکنیم عصرش هم علیرضا و مامان،باباش

میاند و جمع ما رو رونق می بخشد که معمولا شام رو از بیرون میگیریم و دور همی ما تا 12 شب ادامه پیدا میکند..


اما یه کم که گذشت  دیدم همه ماجرا فقط اینایی که گفتم نبوده...

و عمیق تر احساسم رو سرچ کردم و به سرعت بر فراز جمعه های هفته های قبل و ماه های قبل  پرواز کردم..

دیدم سال هاست که این حس از دلم رخت بر بسته است..

آره یادمه از وقتی که قاصدک گرده عشق را به دلم پاشید و شقایق های کویر دلم رو بارور کرد ..این حس

با من غریبه شد...زندگی خیلی زیبا و شیرین تر ا این حرفاست که آنرا به رنگ دلتنگی و گرفتگی کبود و

تلخ ببینیش..

نه اینکه دلم نمیگیره اما منحصر به عصر جمعه نبوده و نیست..

حالا این حس  مث یه علامت هشداره  که  میخادبه من  یه چیزی بگه ..

مث صدای ویبره ی گوشیمه که  نشان دهنده ی  رسیدن یک پیامه..

پس دلگیر نیس و باطیب خاطر به انتظار کشف رازش ..چشم به دهان آن مینشینم..


پس زانوی غم بغل گرفتن ندارد.




 عصر جمعه دیروز:

یه دوست : سلام .چه می کنی با عصر جمعه؟

وقتی متوجه پیامت شدم ..که دیر وقت بود و مناسب ندیدم که مزاحم بشم  ..فکر کردم به این

بهانه یه پست تازه بگذارم و جوابت رو اینجا بخوانی..