.. جایی برای
.. جایی برای

.. جایی برای

شخصی

این چه حکایتی ست که دل من وسط زمستان هوای

عشق و عاشقی به سرش می زند و به تابستان نکشیده

شیرینی میوه ی کال و نارس آن را به دلم می گذارد..

کاش می دانستم نفرین کدام ..

دل شکسته ای دامن دلم را گرفته است..

مادر بزرگم همیشه می گفت وای به وقتی که دل کسی

را شکسته باشی دیگر سگ بی غیرت خانه ات هم به

حرف تو نمی شود..

طفلی دلم که باید ترا از دور عاشق بماند


مثل شکوفه های درخت زرد آلوی پشت پنجره ی اتاقم

می ماند..

که از اواخر اسفند یک شبه جوانه می زدند و تمام سر و

صورتش پر از شکوفه های سفید می شد...

گویی فرشته مهربان نیمه شب به شاخ و برگش جادو

پاشیده باشد..

صدای جیک جیک گنجشک ها مرا به سمت پنجره می کشاند چشمانم مبهوت  .. 

درخت زردآلو همچو عروسی زیبا تمام موهایش را

شکوفه بسته.. 

غرق لذت تماشای این همه زیبایی متوجه  گذر زمان 

نمی شوم .

بهار که می شد شیطنت نسیم هم لابلای هزار توی شاخ

و برگش گل می کرد و زلفش را به بازی می گرفت..

دلم می خواست زمان رو نگه دارم و تا ابد توی قاب

پنجره در دل زیبایی این تابلوی بدیع محو بشوم...اما حیف..

باد حسود از بازی کودکانه نسیم و شکوفه..وحشی می شد

و یهو زوزه کشان می وزید و از پشت شکوفه های سرخوش

و خندان ظاهر می شد و زهره ی شکوفه ها رو می ترکاند..

طفلیا از ترس می پریدند و در جا سکته می کردند..

به هفته نمی کشید که وحشیانه تک تک گل ها را پر پر

می کرد و سرخوش از این پیروزی به من و پنجره دهن کجی

می کرد..

تکرار این تراژدی و حسرت آن در حافظه من و

پنجره تا ابد ماند.

نظرات 7 + ارسال نظر
باران پاییزی دوشنبه 10 تیر 1398 ساعت 10:42 http://baranpaiezi.blogsky.com

شاید این نسل جدید ازین نگاه ها از دید مادربزرگهای امروزی ندارن که هم نصیحت شون کنه هم وصیت. کودکی نوشتهاتو خوب حس کردم توی این متن

واقعا
منظورت ادبیات نوشتاری من کودکانه بود؟

مهربانو پنج‌شنبه 30 خرداد 1398 ساعت 15:21 http://baranbahari52.blogsky.com/


ممنونم از نگاه گرمت

مهربانو سه‌شنبه 28 خرداد 1398 ساعت 11:56 http://baranbahari52.blogsky.com/

بهمن یکشنبه 26 خرداد 1398 ساعت 05:56

امروز بعد از نماز صبح دوباره خوندمتان
و بازهم برایم لذت بخش بود و بیشتر فهمیدمتان.
انگار روح لطیف صبحگاهی در درک این معاشقه به مددم آمده بود
خیلی زیبا بود خصوصا شیطنت و بازی کودکانه نسیم و شکوفه ها، وحشی شدن باد حسود و از همه زیباتر سکته زدن شکوفه ها...
تشبیهات همه زیبا بودند...
و انتهای این معاشقه تکراری،
تکرار این تراژدی...
قلمت مانا و دستانت پر توان

فکر کن کل این داستان به یک ماه هم نمی کشید..
حریصانه لحظه لحظه آنرا با چشمانم و احساسم می بلعیدم ...
اما باد چه بی رحمانه جان شکوفه ها را می گرفت ...
ومن هر روز شاهدمرگ آنها بودم و می دیدم که به جرم بی مهری چگونه قربانی غرور و خودخواهی بادمی شدند و کاری از دستم برنمی آید..

بله قبول دارم در فهم و درک هرچیزی کجایی ایستادن ما خیلی تاثیر دارد..گویی توقیت خاصی دارد..که در لحظه ای با روح و جان ما منطبق شود.
ممنونم از نگاه مجددت دوست آبی من

بهمن شنبه 25 خرداد 1398 ساعت 23:52

نوشته ات خیلی زیبا شروع شده. خیلی زیبا
خوب ادامه اش دادی، پرداخت متن و فضاسازی خیلی قشنگ...
خوب یه نکته مهم ، وقتی مهربانو از متنی خوشش بیاد دیگه من حرف اضافه ی دیگه ای نمیتونم بگم

ممنونم که نگاه زیبایت را به دلنوشته ی من بخشیدی و بر اعتبار آن افزودی..
اینم از مشترکات منو و مهربانوی عزیز هست که ظرافت های حسی همو خوب می شناسیم..
از شما دو دوست بسیار عزیزم سپاسگزارم

مهربانو شنبه 25 خرداد 1398 ساعت 10:44 http://baranbahari52.blogsky.com/

حیف این قلم نیست برای ما منتشر نمی کنی ؟؟

قربان نگاه ت
چشم .. بعداز این ..

مهربانو شنبه 25 خرداد 1398 ساعت 10:43 http://baranbahari52.blogsky.com/

نادی نازنینم ، تلخی و حسرت نوشته دلم رو لرزوند ولی مهارت و زیبایی نوشته ت منو به تحسین وا داشت .. دختررر چقدر قشنگ می نویسی

واای ببخش عزیزم
عشق در هر صورت زیبا و دلگرم کننده است..
گرچه با حسرت باشد..
خوشآمدی همزاد نازنینم و ممنونم که وقت گذاشتی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد