.. جایی برای
.. جایی برای

.. جایی برای

شخصی

سکوت


صب که از خواب بلند شدم حال عجیبی داشتم میلی شدیدی به سکوت در خود حس میکردم.

ذهنم هم خالی بود ..

دلم نمیخواست خودم را به کاری سرگرم کنم و این حال و هوا را عوض کنم ..

دلم میخواست بدانم مرا به کجا میبرد و قراره چه چیز را به من بفهماند و من مثل یه کاوشگر

همه زوایای آن را با دقت جستجو کنم...

فکر کردم کتاب "سکوت "  را بخوانم شاید بتوانم رمز این حال و هوا را بگشایم..


.

                            



                                                            



                                           

وبلاگ نویسی یا...

بلگفا بهوش آمد اما دوستی مرا به یاد نداشت و این ینی همه ی آنچه رشته بودم پنبه شده..

از همه مهمتر لینک دوستان و وبلاگ های مفید پرید...

اولش ناراحت شدم اما دیدم بی جهت خود را نیازارم بهرحال بی احتیاطی از منم بوده و  این

پیش بینی را باید از قبل می کردم و یک کپی بر میداشتم. .

حالا از دست رفتن نوشته ها به کنار چطور دوباره به دوستان مجازی دسترسی پیدا کنم...

کاش آدرس یا شماره تلفنی از اونها بود

باز جای شکرش باقی است که با مهربانو جان در ارتباط بودم و تعدادی از دوستان را از طریق او

میشد پیدا کرد..

یکی از دوستان مشترک پیشنهاد داده که عضو گروه تلگرام بشیم

راستش بدم نیومد اما عضویت تووی گروها ینی فرت و فرت پیام اومدن است صدای اعلانش

یه طرف ،خواندنش یه طرف ..مفید باشد یا نه...و کلی باید وقت صرف پاک کردنش بگذاری...

از فضای تلگرام هم خوشم نمیاد حالا اگر تووی واتس آپ بود یه حرفی...


از طرفی شکل ارتباط هم که عوض می شود و دسترسی آسان باعث میشود رفته رفته جای وبلاگ

خوانی و وبلاگ نویسی را بگیرد و اوتومات وبلاگ هامون مهجور میشه...که اینو  دوست ندارم..

حالا معایب دیگرش بماند...


این روزا همینطوریش که به وبلاگ دوستان سر میزنم میبینم آمار دیدگاها پایین اومده ..

نمیدانم وبلاگ خوانی از مد افتاده؟

یا بی محتوا به نظر میرسند ..

شاید بروز و تنوع شبکه اجتماعی باعث این رکود شده...

نمیتوان جذابیت ها را منکر شد از طرفی دانش و مهارت روز هم است اما خوب است که فقط

کارکرد سرگرم کننده نداشته باشند...و در کنارش نیاز و تاثیر مفید آن را هم سنجید.


در مقایسه با شبکه های اجتماعی من هنوزم وبلاگ نویسی را ترجیح می دهم.که برای من

حکم یه دوست و محرم به حساب می اومد..

نوشتن را دوست داشتم و وبلاگ نویسی فضایی ایجاد کرده بود که آنچه از ذهن و دلم میگذرد

را بنویسم و ضمن تمرین نوشتن ، مهارت انتقال ذهنیاتم بالا می رفت.شاید فلسفه عمیقی نخواهد

اما در گذر زمان اسباب رشد میشود فرصتی برای تفکر دوباره و تلنگری برای دقت کردن و تنظیم

زاویه ی دید است.و آهسته آهسته نگاه و شخصیت ما هم تغییر کند حتی اگر روزمره نگاری باشد

اما قطعا موجب شکوفایی میشود.


42 ساله گی..

 

                                                      

اول صبحی با صدای ویبره ی تلفنم بیدار شدم دستم را درازکردم و گوشی را برداشتم

شادی عزیزم پیام داده : سلام بیداری؟؟؟

حروف کلماتش رو دوتایی می دیدم ..

دوباره سرم را روی بالش گذاشتم که خوابم را ادامه بدهم..

..،...

نشد که بخوابم تووی ذهنم با شادی حرف میزدم و میگفتم صبر کن بلندشم کارامو کنم

بهت زنگ میزنم...انگاری که صدای ذهنم را شنیده باشد اینبار زنگ زد و با آن صدای گرم

و شادش تولدم را تبریک گفت..


یه تابستان دوست داشتنی دیگر..

امروز 42 سالگی را پر کردم .. راه درازیست پر از خستگیها..بغضها..شادیها..اما دوست داشتنی

بودو بوده..

یادگرفتم زندگی را همه جوره دوست بدارم خسته گی هایش فرصتی می شددر حاشیه بنشینم

و دقایقی نفس تازه کنم و اجازه بدهم زندگی آرام بیاد و از کنار من بگذرد و دلبرانه هایش را به

تماشا بنشینم ..

از بغض هایش مهربانی و دلسوز بودن را آموختم تا مبادا نامردی ها دلم را سنگواره ای سازد..

شادی هایش..لحظه های مشترکی که با تو خدایم..خانواده ام..دوستم ..عشقم ..نقش زیبای

بوم زندگی من میشد

دوست که میگویم با تو هستم ..خانومی ،آقای زنده ،مژگان عزیز،باران که ترنم شادی ست

آقا بهمن دوست بزرگ و بسیار محترمم،مائده ی عزیز و...

و مهربانو همزادم که مهم ترین روز زندگیم را برای من گرامی تر کرد.

اگر خواهر دو قولویی داشتم که هر ساله تولدم را تبریک میگفت بازبه شیرینی این تقارن نمیشد.

این دوسالی که باتو آشنا شدم روز تولدم ویژه گی خاصی برای من پیدا کرده...


آرزو میکنم

بهاران مال تو

شاخه های یاس خندان

مال تو

ساده بودن های باران

مال تو

آن خداوندی که دنیا را

آفرید

تا ابد همراه و پشتیبان

تو


گل های نرگس تقدیم به تو


بقول "مهربانو" تولدمون مبارک

ممنون حضور تان...

بعضی آدما مث شمع می مانند.
 روشنایی کم، با عمری کوتاهند.

روشنایی و نوری که فقط تا نوک انگشت پا را روشن می کنند.جلوی پایت را ببینی...

یه وقت چاله ای دم راهت نباشد .

سنگی نباشد.

به اندازه همان عمر کوتاه،  راه را با تو می آیند ...

خوبیش این است اگر روشنایی اش کم و عمرش کوتاه ...

اما همه آن را به تو می بخشند.

ولی تا ابد ذهن ترا قلب ترا مال خود می کنند...



باران عزیز میگه: بعضی آدما در زندگی وجودشان نعمت است..

همین جمله کافی بود تا به یاد عزیزانی بیافتم که حضورشان در زندگی من چقدر تاثیر گذار بود...


منظورم در اینجا حضور اعضای خانواده ام نبوده..چون به طبع والدین و خواهر برادر اتوماتیک در

زندگی همه ی ما موثر بوده اند اما دیگرانی هم هستند که شاید خود از این بودن های ماندگار

خود بی اطلاعند..


حبیب یه دوست خانواده گی است که آشنایی با او در سال 67اتفاق افتاد دوستانه های

قشنگی داشت که باعث شد نگاه من 360 درجه تغییر کند یه جورایی چراغ راهنمایم شد..


فرشته عزیزم دختری که در همسایه گی ما زندگی میکرد و اوقات زیادی را باهم گذراندیم...


و در نهایت سعید مردی که دلم را پادشاهی میکند...


شاید گفتن جزِِِئیات حضور هریک در حوصله اینجا نگنجد اما همیشه دلم میخواست یه جایی

از همراهی هایشان اسمی ببرم ...


حتما شما هم دوستانی داشته اید که حضورپررنگ و برجسته ای دارند اگر مایلیید از آنها

نام ببرید.




پ ن :اگه کلی نوشتم چون تاثیر بعضی چنان عمیق است که نمیتوان شمرد.

یه لحظه اندیشیدن...

صحبت از گرمای تابستان شد که به ماه رمضان رسید، ازم پرسید : امسال روزه میگیری؟

گفتم : اگر خدا بخواد حتما میگیرم.

گفت: منم میگیرم ، اما کدام پزشک این همه سختی را برای بدن تایید میکنه؟

گفتم: همانی که وقتی همه پزشکان جوابت کردن ،برات معجزه میکنه!



یکی دو روز تا شروع ماه رمضان مانده ،  پیام های تبریک فرا رسیدن ماه از دوست و آشنا میرسد

راستش خیلی از این پیاما خوشم نمیاد یه جورایی لوث شده ..

طرف سالی یه بار یادت نمیکنه  الان به این بهانه پیام میده کاش هم ...بماند

بعضی هم نمیدانند چرا تبریک می گویند فقط موج سواری میکنند...


ماه رمضان ماه  نزول قران است...

میگن در این ماه درهای بهشت بازه...

گناه ها در این ماه سوزانده میشه...

شیطون به غل و زنجیر بسته میشه...

و دعاها اجابت میشه

همه ی اینا تبریک داره اما به شرط و شروط ها...باید درک بشه..



همیشه روزه ام را گرفته ام و میدانم چرا بهم تبریک می گویند اما این را میدانم که همه بندگی

این نبوده و شایدیکی از دلایل ناخوشایند بودن تبریکات ، غفلت سایر ایام سال م بوده...

ماه رمضان یه تلنگر بزرگه که نشان میده چقدر با خدا فاصله دارم ..

با اینکه همیشه سعی کردم مراقب باشم  اما شاید چون منظم نبوده کمتر موفق بودم...


حالا همه ی دلخوشیم اینست که یکبار دیگر فرصت یافتم تا بر سر سفره ی خان نعمتش میهمان

شوم و امیدوارانه تمرین بندگی کنم ...




**عادت های کوچک و عملی