.. جایی برای
.. جایی برای

.. جایی برای

شخصی

دوست دیرینه ی من...

عادت نوشتن از سرم نیافتاده البته توی دفتر یادداشتم 

و غالبا تو یادداشت موبایلم...

داشتم فکر می کردم روزانه  برای حرف زدن با خدا چقدر

وقت می گذارم؟

راستش خیلی  اما نه مستمر و نه متمرکز...


همانطور که به وبلاگ و پیج اینستاگرام دوستان سر میزنی

و گاهی  از طریق تلگرام و واتساپ  پی ام میدهی..فکر کن

خدا هم  یه وبلاگ نویسه و دوست مجازیه...و بیا هر روز

به او سربزن ..

میام و حرفامو باهات درمیان  میذارم و به جوابات گوش

می دهم...

یهویی...زمستان

بی خبر و سرزده اومد.‌‌

کسی برای اومدنش آماده نبود...

همه رو غافلگیر کرد..

همه ی زورش رو می زند تا هوا رو سردتر کند...

نیومده برف باریدن گرفته...


منم که سرمایی..دیدن برف از صفحه تلویزیون هم

سرماش رو  بهم منتقل می کند..


زیباآغازیست...

من از احساس لبریزم..دمی با باد می رقصم...

گهی غمگین و تاریکم...گهی بارانی ام،خیسم...

و گه گاهی به یاد عشق...تمام غصه ها رو برگ می ریزم

چو آتش رنگ های سرخ و نارنجی به تن دارم...

گهی یه قاب رویایی میان کوچه باغی...


پائیز داره به غروبش می رسد...

اما برای من تازه  آغاز شده...


زندگی در نگاه تو ...


همیشه خسته است..

انگار از همه طلب کاره..

نمیدونم اصلا بلده لبخند بزنه...

قبلنا شاید به بهانه ای سر حرف را باش باز می کردم اما الان

مدت هاست فقط جواب سلامش رو می دهم و گاهی هم احوالی ازش می پرسم..

ربع ساعتی،نیم ساعتی میشینه بعدش بلند میشه میره..

یه وقتا دلم به حالش میسوزه..

ظاهرا همه چیزش روبراه است اما چرا دلش لنگ میزند

دلش؟؟؟

آخه میگن چشم دریچه دل است  ..یادم نمیاد برقی تو چشماش دیده باشم ..

لابد ژنراتور دلش خاموشه...

.

کافیه تو چشاش نگاه کنی تا بفهمی زندگی چه چهره ی نازیبایی دارد...


پائیزانه...

فصل خزان به نیمه خود رسیده...

 یکی پائیز رو خاموش و ملال انگیز می بیند و آن

یکی پائیز را وحشی و پرشور..

اما من میگم پائیز عاشق است

معشوق است

شاعر است

نقاش است

نوازنده است

رقص را هم خوب میداند..

راستی..بلده  آواز هم بخواند..


دلتنگی  و غم شیرین  و هوای ملا ل انگیزش هم عارفانه است..



ادامه دارد..