در حالیکه وارد شدم در را محکم هُل دادم و با صدا پشت سرم بسته شد و تند تند از پشت باغچه، خودم را به پلهها رساندم، وقتی بالا میرفتم، یک بار نزدیک بود بیافتم.
از خودم، از تو ...از همه دلخور بودم.
کلید انداختم زانویم را به در چسباندم اما قبل از اینکه فشاری وارد کنم با پایین دادن دستگیره در باز شد.
کف هال و دیوارها همه تمیز شده بود، همان وسایل قدیمی و کهنهای که وقت رفتنمان توی اتاق خواب جا داده بودیم سر جاهای خود برگشته بودند.روشنایی روز از پنجره به داخل آمده بود آفتاب بالا بیاد اینجا را گرم میکند باید پردهی جدید بندازم. بوی خوش شویندهها توی آشپزخانه موج میزد یخچال را باز کردم، از تمیزی برق میزد، بطری پر از آب توی در جا شده بود.
یک سبد میوه هم در طبقه اول دیده میشد در
یخچال رو بستم.
لابد کار ساده است.
دو روز پیش برای آوردن تی و جارو رفتم اما پایم را
که از دربیرون گذاشتم دیگر یادم نماند.
تمام دیشب از این پهلو به آن پهلو نخوابیده بودم وقتی از خانه بیرون زدم حواسم نبود که پاهایم مرا به اینجا می کشانند.
نگاهی به دور تا دور آشپزخانه کردم.
روی اجاق گاز کتری و قوری جاخوش کرده بود دست به بدنه هر دو زدم سرد بودند. چشمم به جا ظرفی افتاد، دوتا لیوان و دوتا بشقاب و دوتا کارد دیده میشد.
یعنی ساده تنها نبوده!
کجااایی
هستم اما به جای اینجا در دفتر یادداشتم مینویسم.
دوستت دارم.
نادی جونم دیگه نمی نویسی؟ خوندنت برام عادت بشه ؟
حیف این قلمت نیست؟
قربانت مهربانم
مینویسم اما وقتی به آخرش میرسم میبینم مناسب انتشار نیس.
سلام نادی جان... من محبوبه م. محبوبه وبلاگ من و دنیای کوچکم... یادت هست منو؟
خیلی خوشحالم ک هنوز می نویسی
سلام عزیزم
خوشحالم که منو از یاد نبردی و سر زدی...
سلام خوبید
چه خوب که هنوز مینویسی
منتظر ادامه ی آن هستم
سلاممم
به به ملیکا خانم چه عجب یادی از من کردی؟
امیدوارم خوب و خوش و سلامت باشی
چشم حتما