اسفند هم از راه رسید...
راستش پارسال که می رفتی فکر نمی کردم بازم ملاقاتت
کنم..خوشآمدی..
میدونی دیگه با اومدنت هول نمیشم
حسرت روزها و فرصت های سوخته را هم نمی خورم
الان که اومدی پا به پای تو روزای پایانی تقویم ۹۵ رو
ورق می زنم و در لحظه احساسم رو زندگی میکنم...
آره میدونم این روزا خبرای ناگوار از دور و نزدیک ایران
می شنوم..دلم به درد می آید...
اما همانطور که زمستان با همه سرماش مغلوب بهار
می شود من و ما هم باید سرسخت تر مشکلات رو پشت
سر بگذاریم ..
تو همان "زمان" هستی که مرهم دردهایی...
که بوی تازگی می دهی...
بوی خبرای خوب..
روزهای نو
حالا که اومدی کاری کن که دوباره قلب ها جوانه بزنند...
میدونستی تو خودت بهاری؟
برای من که هستی
همون شکوفه صورتی و سفید کوچولو
واااااو...نازلی چی میگی تو..عشق کردم از نگاهت
از عطر نگاه پرمهرو گرم ت بهارمیشوم
و هردم تنم رو شکوفه باران میکند...
همیشه آمدنها با جوانه زدن همراهه
خوشآمدی
بله دقیقا...اما به باور و نگاه هر فردهم بستگی دارد..کاش ما انسان ها همچو نباتات اراده ای در جوانه زدن خود نداشتیم که وقتی بهار میاد همه باهم سبز میشوند و جهان را سراسر سرور و شادی می بخشند...
خیلی جالب و لطیف...احسنت
خیلی خوبه که امید داری،عالیه
ممنونم
امید از ناامیدی بهتره لااقل باعث میشه انتظار زیبایی ها و خوبی ها رو داشته باشی...انگیزه ی حرکت میده...درهرحال امید ینی روشنایی...
ممنونم از نکاه گرم تون
سلام به نادی عزیز
درسته دیر به دیر میام اما فراموشت نمیکنم و کِیف داره یه جا چندتا پست بخونم مخصوصا عاشقونه هات
به به ملیکای عزیز سلام خوبی
ممنونم قربانت..لطف داری
خیلی منو بی خبر نگذار