.. جایی برای
.. جایی برای

.. جایی برای

شخصی

چرااینجا نوشتن سخت شده..

خرداد هم آمد و این سکوت کلافه کننده هنوز با من مانده...


شاید بهتر باشه برای رسیدن به جواب سوال فوق از خودم بپرسم چی شد که وبلاگ نویسی

رو آغاز کردم ..

اون روزا حالم خوش نبود حرفایی بود که توی دلم می چوشید وبه دنبال راهی به بیرون

جهیدن بود..حرفایی نه برای شنیده شدن...

و اینجا همان جایی بود که میشد راحت و بی خیال ساعت ها حرف زد...

جایی که صادقانه با خودم روبرو بشم و بدون ترس و ملاحظه بگم و بنویسم..

و این کوه یخی که سرمایش  داشت زندگی را در جانم می خشکاند رو باید ذوب میکردم..

رفته رفته  هر چه از این حجم ناگفته ها کاسته میشد حال من بهتر و چشم اندازم ثابت تر..


شاید اونوقتا نوشتن راهی بود برای غلبه بر حس و حالی که داشتم ...

نوشتن میتوانست درمانی بر دردهای من باشد...

اما  نوشتن کارکردهای دیگری هم دارد و من دیگر نمی توانم  بی توجه به آن فقط بنویسم

و این منو محتاط کرده..


نوشته هایی که برشی از زندگی و افکار من است  باید  ارزش انتشار داشته باشد و لااقل

خواندنش خستگی را بگیرد..

نوشته هایی که لااقل ارزش معنوی داشته باشه...



به امید روزهای بهتر


نظرات 3 + ارسال نظر
بهمن چهارشنبه 19 خرداد 1395 ساعت 00:05 http://www.life-bahman.blogsky.com

منم موافقم .
داستانِ نوشتن من مدل دیگه ای بود...
میدونی احتمالن...
من با دنیای وبلاگ و وبلاگ نویسی از وبلاگ مهربانو خانم آشنا شدم...
تا اون موقع که حدود سه سال پیش میشد نمیدونستم چنین فضائی وجود داره.
بعد به لطف مهربانو خانم ، و بقول امروزیا، یهههههوئی شدم صاحب وبلاگ و مثلن، وبلاگ نویس...( سری کاملن الکی توی سرها...)
الانم گاهی اوقات ، مثل یه سیگاری ، وقتی شدیدن میلم به نوشتنه،شروع میکنم به نوشتن، هیچی آرومم نمیکنه الا همین چق چقه کیبورد...
مهم اینه که به آرامش برسیم ...
ممنون که حس و حالتون رو باهامون به اشتراک میذاری.

قلم شما آنقدر زیبا بود که حیف بود وبلاگ نویس نباشید..
منم ممنون مهربانو جان هستم که ترتیب اینکار رو داد و باعث شد در محیطی وسیعتر میهمان نوشته های زیبای شما بشیم..اتفاقا تسلط خوبی هم دارید
و بازیه خوبی از کلمات میگیرید...
در همه ی احوال دلت آرام

باران پاییزی دوشنبه 10 خرداد 1395 ساعت 13:58

برای منم سخت شده نوشتن شاید انگیزه مون کم شده. حتمن نیاز به یه آنکور داریم

نوشتن هم پاسخی به نیاز درونی ماست که نمیتواند بی هدف باشد و شاید مث هر چیز دیگر زندگی جزر و مد خودش را دارد..و در این میان شاید ما هم به معنای تازه ای برسیم...
ممنونم از حضور گرم و دوستداشتنیت

ملیکا سه‌شنبه 4 خرداد 1395 ساعت 11:12

های

هر وقت خسته بودم اینجا اومدم..
درسته کامنت نمیزارم اما مدام سر میزنم وقتی هم نمی نویسی دلم میگیره

به به ملیکا خانم
چه عجب خیلی وقتا یادت میکردم و نبودنت واسم سوال..
شما لطف داری
امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد