.. جایی برای
.. جایی برای

.. جایی برای

شخصی

خلوتی با دلم

یه دلتنگی مبهمی وجودم رو گرفته...

از وقتی بیدار شدم همرام بود

صاحب این دلتنگی کیست ؟ چیست..؟؟... هر چه گشتم پیدا نکردم..

گوشه ای نشستم تا کمی دقیق تر حال خود را جستجو کنم چون با این حس و حال امروزم

به سختی خواهد گذشت تازه  دائما یه جایی بی هوا جا می مانم و من تا به خودم بیام میبینم

مثل ماشین اسقاطی که همه قطعاتش در میانه ی راه ازش جدا شده و در حاشیه مسیر افتاده...

درب و داغون می روم...

وای باید برگردم و همه رو یکی یکی جمع کنم بزارم سر جاشون...


دلم برای خودم تنگ شده برای روزها یی که می توانستم ببینم و بشنوم و از دل اجسام

بگذرم و جهانی رو به تماشا بشینم..

تو دست مرا گرفتی و همچو نابینا و ناشنوایی تا پشت دروازه ی جهان بردی..

عشق دروازه ی هستی است

و به دستان معجزه گرت پرده ای از راز رو کنار زدی و نوری به جانم پاشیدی..


با خود فکر میکنم عشق مثل دژی مرا احاطه کرده بود و اجازه نمیداد صداهای اضافی

را بشنوم نمیدانم شاید چون در خود فرو رفته بودم  صداهای درونم بلندتر و شنیدنی تر

می شد نمیخام این جریان متوقف بشه..

عشق پلی  میان ماده و معنویت است  که وقتی روی آن پل ایستاده باشی توانایی شنیدن

و دیدن جلوه هایی از درون خود و محیط را پیدا میکنی

مثل اینکه یک موجودی در من خواب بوده باشد و با این تجربه زمینی بیدار شده بود و حلاوت

این بیداری باعث میشه دلم بخاد همه چیز را از نو تجربه کنم و عمیق تر حس کنم تا در جانم

رسوب کند..نمیخام ادامه این تجربه رو وابسته به تو و حضورت گره بزنم...

چون خوب میدانم که عشق زمینی  حس و حال ناپیداری دارد و طی اوج و فرودش ، میزان این

بیداری و هوشیاری را دچار نوسان می کند.

اگر در این وادی فقط برای یافتن تو اومده باشم پس یه عمر به دور خود چرخیدن است

آنچه با تو دیدم و شنیدم و چشیدم مثل این میماند که در آسمان اول بوده باشد و برای تجربه

بیشتر و عمیق تر باید از این آسمان گذشت تا به  آسمان های دیگر راه پیدا کنم..

هنوز نمیدونم چطور به راهم ادامه بدهم اما خوب میدانم توقف بوی نا و کهنگی بجا

میگذارد و منم از کهنگی بیزارم پس باید مراقب اون مصباحی که بدست تو در دلم روشن

شد ..باشم 

باید مراقب باشم که خاموش نشود ..

سرد نشود..

در ادامه  خود راه ،مسیر رو نشانم خواهد داد

.تا بتوانم به هستی بپیوندم.



نظرات 5 + ارسال نظر
بهمن چهارشنبه 27 آبان 1394 ساعت 10:01

سلام روزتون بخیر
براتون سلامتی و موفقیت و دلی شاد آرزو دارم

سلام به دوست گرامیم
ممنونم لطف داری♧♧♧♧
امیدوارم که چرخ روزگار بر وفق مراد شما هم بگردد و هر لحظه اش شکوفه ای از مهر خدا باشد♧♧♧♧

بهمن دوشنبه 18 آبان 1394 ساعت 20:08

خب راستش منم فکر میکنم عشق زمینی تمرینیه برا عاشق شدن به معبود ازلی و ابدی ...
اما بقول شاعر : مرد خواهد که هراسان نشود ...
نادی عزیز و گرامی
دیدگاهتون زیبا و خیلی خیلی عارفانه است ، اجازه هست کمی به این حالتون غبطه بخورم ...
خدا کنه منم به مرحله ای برسم که لایق باشم مصباحی به دست بگیرم تا راه رو از چاه تشخیص بدم ....

تجربه ی ما از عشق قطرهای از اقیانوس میباشد که تشنگی روح رو برطرف نمیکند.
دوست عزیز این نوشته ها فریاد روح به بند کشیده من است نه نگاه عارفانه...
و اگر برای شما خواندنی به نظر آمده دلیلش آشنایی سخن با روح شماست..فراموش نکنید که سرچشمه ی و مصب نهایی روح های کوچک من و شما خداست..
منم جستجوکننده راهم. ..
ممنونم از حضورگرمتان♧♧♧♧

نازلی جمعه 15 آبان 1394 ساعت 21:01 http://www.1aseman-deltangi.blogsky.com

نادی عزیزم
دیدگاهت به عشق یکجور غریبه برام
شاید چون من اصلا به قوی بودن تو نیستم
اما یک انرژی مثبت من میکوشنه سمتت
حتی اگر حرفی برای گفتن نداشته باشم

میگن عشق یه مفهوم انتزاعیه پس هر کسی درک و تعریف ی از آن دارد
عشق برای من یه معناست ....معنایی که بواسطه آن ، خود رابشناسم ..
نازلی جان عشق آدمی رو به توان می رساند و همین که تو داری این انرژی مثبت رو دریافت
میکنی و یا اون عامل درونیت ترا به اینجا میکشاند ینی نمیخوای ساکن و محدود باشی
ببین به دنبال چه هستی؟؟
در ادامه راه کمکت میکنه..
ممنونم از نگاه مهربانت

باران پاییزی چهارشنبه 13 آبان 1394 ساعت 12:28 http://baranpaiezi.blogsky.com

به دلم نشست دختر
از ته دل نوشته بودی و از اعماق وجودم درکش کردم

میگویندآنچه از دل بر آید لاجرم بر دل نشیند...

علی امین زاده دوشنبه 11 آبان 1394 ساعت 13:04 http://www.pocket-encyclopedia.com

همه عاشق میشن اما همه عاشق نمی مونن
چرا تا آخر این کهنه غزل رو نمی خونن

وقتی عشق معنا نباشد گاهی فریبه و گاه عادت..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد