.. جایی برای
.. جایی برای

.. جایی برای

شخصی

42 ساله گی..

 

                                                      

اول صبحی با صدای ویبره ی تلفنم بیدار شدم دستم را درازکردم و گوشی را برداشتم

شادی عزیزم پیام داده : سلام بیداری؟؟؟

حروف کلماتش رو دوتایی می دیدم ..

دوباره سرم را روی بالش گذاشتم که خوابم را ادامه بدهم..

..،...

نشد که بخوابم تووی ذهنم با شادی حرف میزدم و میگفتم صبر کن بلندشم کارامو کنم

بهت زنگ میزنم...انگاری که صدای ذهنم را شنیده باشد اینبار زنگ زد و با آن صدای گرم

و شادش تولدم را تبریک گفت..


یه تابستان دوست داشتنی دیگر..

امروز 42 سالگی را پر کردم .. راه درازیست پر از خستگیها..بغضها..شادیها..اما دوست داشتنی

بودو بوده..

یادگرفتم زندگی را همه جوره دوست بدارم خسته گی هایش فرصتی می شددر حاشیه بنشینم

و دقایقی نفس تازه کنم و اجازه بدهم زندگی آرام بیاد و از کنار من بگذرد و دلبرانه هایش را به

تماشا بنشینم ..

از بغض هایش مهربانی و دلسوز بودن را آموختم تا مبادا نامردی ها دلم را سنگواره ای سازد..

شادی هایش..لحظه های مشترکی که با تو خدایم..خانواده ام..دوستم ..عشقم ..نقش زیبای

بوم زندگی من میشد

دوست که میگویم با تو هستم ..خانومی ،آقای زنده ،مژگان عزیز،باران که ترنم شادی ست

آقا بهمن دوست بزرگ و بسیار محترمم،مائده ی عزیز و...

و مهربانو همزادم که مهم ترین روز زندگیم را برای من گرامی تر کرد.

اگر خواهر دو قولویی داشتم که هر ساله تولدم را تبریک میگفت بازبه شیرینی این تقارن نمیشد.

این دوسالی که باتو آشنا شدم روز تولدم ویژه گی خاصی برای من پیدا کرده...


آرزو میکنم

بهاران مال تو

شاخه های یاس خندان

مال تو

ساده بودن های باران

مال تو

آن خداوندی که دنیا را

آفرید

تا ابد همراه و پشتیبان

تو


گل های نرگس تقدیم به تو


بقول "مهربانو" تولدمون مبارک