.. جایی برای
.. جایی برای

.. جایی برای

شخصی

به همه چیز فکر میکنم ..از نگاه همه چیز دنیا رو نگاه میکنم...

و همین نوع نگاه باغث شده که این " ووروجک " بگه خاله بازم رویا...

خنده ام میگیره ...از خودم بیرون میام و چند قدم آن طرف تر می ایستم با دقت به اطرافم نگاه میکنم

بعد خودم را براندازمیکنم میبینم همه چیز چقدر بی روح شده...

دوباره به دل خودباز می گردم و سفت خود را میپیچم...


......................................................................


دیروز برای  عیادت یکی از آشناها اومده بودند یه سر هم به دیدن ما اومده بود..

.

.

در یه فرصت کوتاهی که میانمان پیش آمد..گفت چرا دیگر به دیدن ما نمی آیی؟

گفتم : راحت نیستم و اومدن خونه شما منو معذب میکند...


نمیدونم چرا بعضی مراقب رفتارها و روابط شون نیستن و گاهی خیلی ساده و خودخواهانه

یه رابطه زیبا را نابود میکنند...

شاید بعدا در اینباره بیشتر بنویسم...


.................................................................


بازم ذهنم به سوی تو پر کشید...

یه عمر خاطره در کمتر از چند ثانیه مثل فیلم از مقابل دیدگانم گذشت...

هیچوقت نمیتوانم به صداقت تو شک کنم و همین امر ترا در یادم ماندگار کرده..

اما آنچه  الان واسم مهمه این است که بفهمم  حضور هر کسی در زندگی ما باید باعث پیداشدن خودمون شود .

و تو باعث شدی خیلی چیزها را در خود پیدا کنم  چیزهایی که گم کرده بودم ...

و بخش هایی که از وجودشون بی اطلاع بودم...                    


  و این کلیت بودنت را هر بار معنایی  می دهد هر بار رمزی می گشاید..

نظرات 5 + ارسال نظر
علی امین زاده شنبه 28 شهریور 1394 ساعت 13:52 http://www.pocket-encyclopedia.com

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من....

همین که به قدر تشنگی بچشیم ..کفایت است.

بهمن یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 01:19 http://www.life-bahman.blogsky.com

نادی عزیز
اگه بدون اغراق و تملق بگم به داشتن این حالات روحی شما غبطه میخورم ، این حرفمو باور کن ...
نادی جان ؛
سالها ست دارم زندگی میکنم ، همیشه فکر میکردم انسان مثه یه میوه می مونه ، باید بر شاخه هستی تکیه بزنه و از شیره ی جان خلقت ، شیره ی جانش رو تامین کنه و کم کَمَک به رشد و تکامل برسه و بعد ...
در یک صبح دل انگیز بهاری ، یا در یک غروب دلگیر پاییزی ، و یا حتی در یک شب سرد و بی روح زمستانی ، با کوله باری از تجربه و عشق ، به سفرش در ماوراء ادامه بده ...
نادی گرامی ؛
سالهاست که دارم از شیره ی جان خلقت ارتزاق می کنم و خدا میداند چند میلیون متر مکعب اکسیژن رو به دی اکسید تبدیل کرده ام ولی وقتی به گذشته و حالم نگاه میکنم میبینم سیر زندگیم بیشتر قهقرائی و نزولی بوده تا پیشرفت و صعودی ...

خب ... گله و شکایت دیگه بسه !
قرار نیست با کامنتهای بی ربط خودم حال خواهر خوبمو بد کنم ...
تورو خدا ببخش اگه ناخواسته سفره دلمو توی خونه شما وا می کنم ...

صداقت کلامتان راباور میکنم دوست خوبم ♧
اما نمیدانم شما از نوشته های من چه برداشت و تصوری پیدا کردید که اینگونه مرا موردلطف قرارمیدهید لطفی که منو شرمنده خود کرده
تصور شما از زندگی بشری صحیح است اما هستی و رشد ما جدای از سایر مخلوقات نیست بلکه کاملا هم وابسطه به یکدیگریم
نمیشه همه چیز رو فقط برای خود بخواهیم...انحصار هر چیزی یه رکود برای خودمان است حتی در ساده ترین مقولات...

در مورد تبدیل اکسیژن به دی اکسید کربن شما بازم به نباتات خدمت کردید کی گفته که کار عبثی بوده..:-))))
دوست عزیز کمتر کسی پیدا میشه که از همه ی اوقاتش بهترین و بیشترین بهره را برده باشد حسابرسی خوبه اما خود را شماتت نکن چون هنوز زنده و سلامتی و میتوانی از اوقاتت بهره ی کافی ببری..
لازم نیس شق القمر کنید همین که حضورتان در هر محیطی انطباع ایجاد کند پس موفق بودی..
حضور شما بعنوان بزرگتر همیشه واسه من عزیز بوده و خوشحال میشم که شنونده خوبی برای شما بحساب بیام♧♧♧♧
خوشآمدی...

نازلی دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 12:04

نادی جان یکی دو سوال داشتم البته اگر دوست داری جواب بده و اگر هم نه خواسته ات برام محترمه . فقط صرف اشنایی میپرسم
میخوام بدونم چند ساله هستی ؟ مجردی ؟ یک بی.گرافی کوتاه و مختصر در حدی که لازم میدونی

خواهش میکنم متولد52هستم و مجردم...
جنوبی هستم♡♧ ♧ ♧ ♧

ملیکا شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 20:09

سلام نادی جانم خوبیییییی
میدونی چقدرناراحت بودم که نمیشد به تو دسترسی پیدا کنم تازه دیروز یادم افتاد که اولین چطور و از طریق وبلاگ کی اتفاقی به خونه تو رسیده بودم رفتم گشتم و گشتم و پیداش کردم خدارو شکر اسم تو در میان لیستش بود با یه کلیک به اینجا رسیدم. وای اگه بدونی چقدر خوشحالم
برم همه نوشته هاتو بخونم دوباره میام

سلام به ملیکای عزیز خداروشکر خوبم
راستش منم تو فکر تو بودم که چطور از حالت با خبر شوم تو که نه ادرسی نه شماره ای ندادی خواهشا اگه وبلاگ نداری لااقل یه شملره واسم بزار...ممنون میشم
خیلی خوش اومدی و حضور دوباره تو دلشادم کرد حالا این دوست مشترک ما کیه که تو لز پشت بوم خونه او به به اینجا رسیدی ♧♧♧♧♡♡♡♡
اینجا متعلق به تو و دوستانه و حضور هرکدام از شما مایه ی دلگرمی من است بوووس

نازلی چهارشنبه 31 تیر 1394 ساعت 12:24 http://www.1aseman-deltangi.blogsky.com

منم مثل تو این سفرهای درونی زیاد دارم نادی
سفرهایی که گاهی با ترس از اونها بیرون میام
گاهی چیزهایی میبینم که متعجبم میکنه از سادگی خودم
و گاهی از نادانی خودم
و حتی گاهی چیزهایی که من متوجه یک بعد مثبت درون خودم میکنه که حسرتش داشتم درحالی که داشتمش
هر آمدن و رفتنی رد زندگی ما یک نشانه هست

سلام به نازلی عزیزم
من خیلی سعی کردم با خودم رفیق باشم و این باعث شده همه ی حس هام را دوست بدارم چون هر کدام شان یه دریچه ای به درون من هستند و جهانی را به من نشان میدهند منم شدم کریستف کلمب جهان خودم ....
وقتی یه سفر تموم میشه بی صبرانه منتظر بعدی میشم که چه وقت شرایط مهیا بشه...
حس خوبی داره
چرا ترس عزیزم مگه جایی امنت تر از درون سراغ داری ..هر قدر تاریک و وحشتناک باشه بازم امنه
همه ی ترسش مال ناشناخته بودنشه که وقتی پات به آنجا برسه دیگه ترس و تاریکی جاشو به روشنایی میده..
ممنونم که اومدی♡♡♡♡

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد