.. جایی برای
.. جایی برای

.. جایی برای

شخصی

شما چطور..؟

جمعه هفته پیش:

مژگان : تو هم غروبای جمعه دلت میگیره؟

_: سابق آره اما الانا نه..

مژگان : چرا

_: خب اگه میهمان باشد که سرم شلوغه و اگه مههمانی نباشد معمولا با یه برنامه ریزی اوقات رو با خواهرو برادر

پر میکنیم اگه برنامه تفریحی و گشت وگذار باشد که  صبح زود از شهر خارج میشویم و تا بعد از غروب برمی گردیم

که دیگر آنقدر خسته میام که دلم میخاد یه راست به رخت خواب شیرجه بزنم..

اگه خونه باشیم از قبل چندتا فیلم تهیه میکنیم و دورهمی با هم تماشا میکنیم عصرش هم علیرضا و مامان،باباش

میاند و جمع ما رو رونق می بخشد که معمولا شام رو از بیرون میگیریم و دور همی ما تا 12 شب ادامه پیدا میکند..


اما یه کم که گذشت  دیدم همه ماجرا فقط اینایی که گفتم نبوده...

و عمیق تر احساسم رو سرچ کردم و به سرعت بر فراز جمعه های هفته های قبل و ماه های قبل  پرواز کردم..

دیدم سال هاست که این حس از دلم رخت بر بسته است..

آره یادمه از وقتی که قاصدک گرده عشق را به دلم پاشید و شقایق های کویر دلم رو بارور کرد ..این حس

با من غریبه شد...زندگی خیلی زیبا و شیرین تر ا این حرفاست که آنرا به رنگ دلتنگی و گرفتگی کبود و

تلخ ببینیش..

نه اینکه دلم نمیگیره اما منحصر به عصر جمعه نبوده و نیست..

حالا این حس  مث یه علامت هشداره  که  میخادبه من  یه چیزی بگه ..

مث صدای ویبره ی گوشیمه که  نشان دهنده ی  رسیدن یک پیامه..

پس دلگیر نیس و باطیب خاطر به انتظار کشف رازش ..چشم به دهان آن مینشینم..


پس زانوی غم بغل گرفتن ندارد.




 عصر جمعه دیروز:

یه دوست : سلام .چه می کنی با عصر جمعه؟

وقتی متوجه پیامت شدم ..که دیر وقت بود و مناسب ندیدم که مزاحم بشم  ..فکر کردم به این

بهانه یه پست تازه بگذارم و جوابت رو اینجا بخوانی..


نظرات 4 + ارسال نظر
باران پاییزی یکشنبه 11 بهمن 1394 ساعت 09:24 http://baranpaiezi.blogsky.com

همه ی رو های خدا وقتی دلخوشی نباشه میشه دلگیر و آدمی میشه دلتنگ چیزی که نمی دونه چیه. منم قبل تر ها دلتنگ میشدم جمعه غروبا اما حالا همه ی روز های خدا رو دارم زندگی می کنم چه با دلتنگی چه بی دلتنگی چون می دونم باید زندگی کنم
خوش باشی همه ی روز های نادیای روز های تلخ و شیرین

همیشه نمیتوان دلتنگی ها رو به عدم وجود دلخوشی و روزای خوب ربط داد نیازهای جسم و آروزها یه وجه معلوم و بارز زندگی هستن اما بخشی از وجود پنهان ما نیازه های روح است که اصولا برای ما ناشناخته است ...که این گرفته گی ها یه جور فرکانس است که از آن نقطه ی وجود به ما مخابره میشه...
الهی دلت همواره گرم باشه به مهر و مهربخشی...

بهمن چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 20:30 http://www.life-bahman.blogsky.com

من و وزن ؟؟؟
من و کجاااااا و وزن دهی به نوشته های زیبا و عمیق شما کجا ؟
باور کن یه جورائی نوشته هاتون توی دلم میشینه .
من عابر خسته ای هستم که گاهی برای تمدد اعصاب و رفع خستگی های ناشی از دوندگی های روزمره زندگی و البته با اجازه ی صاحب خونه ، به کلبه ی مصفاتون میام و خستگی در میکنم ... همین .
قلمتون مانا نادی عزیز و گرامی

از اونجایی که برای دل خودم مینویسم و گاهی واگویه های ذهنی و حسی رو به تحریر در میارم فکر نمیکردم به حال کسی مفید و ممد حال باشد استمرار حضور شما نوشته های مرا خواندنی ساخته ...پس اگر بگویم اعتبار می بخشید به گزاف نگفتم..
خوشحالم که اینجا امن و جایی برای رفع خستگی دوستان باشد الهی غم و خستگی هرگز راهی به دل شما نیابددد
ممنونم دوست گرامم♧♧♧♧

بهمن یکشنبه 4 بهمن 1394 ساعت 17:38 http://www.life-bahman.blogsky.com

راستش منم خیلی وقته که گرفتار غمهای عصر جمعه هستم ...
گاهی میگم یعنی خارجی ها هم عصر جمعه غمگین میشن یا غم اونا مال عصر یکشنبه است ...
بهرحال حتی اگه هم مشغول باشم بازم غم عصر جمعه مویرگی میاد سراغم ...چرا؟

بله غربی ها هم آنرا سندرم روز یکشنبه نامیده اند..پس یک تحربه کاملا آشنای همگانی است.
صرف نظر از توجیهات مذهبی و عامیانه ریشه در دغدغه های پنهان و آشکار ما دارد
شاید نشه به جواب قطعی رسید اما میشه با انشغالات دلپذیر این حس رو کم کرد..
ممنونم که با حضورتان به نوشته های من وزن میبخشید♧♧♧♧

علی امین زاده شنبه 3 بهمن 1394 ساعت 13:45 http://www.pocket-encyclopedia.com

اوه من که اینقدر گیر هستم که اصلاً یادم میره عصر جمعه باید غصه بخورم!

عصر جمعه برای غصه خوردن نیست..شاید اون حس یه ایستگاه برای اندیشه و تعمق باشه..برای درک معنای زندگیست..که در نوشته های شما رعایت این اصل دیده میشه..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد