-
کتری رو بذار
چهارشنبه 22 مرداد 1399 10:51
وقتی داخل شدم روی لبهی حوض رو به گلدانهایش نشسته بود و آبپاش صورتی رنگ خوشگلش کنار پایش بود چنان از خود فارغ بود که متوجه حضور من نشد، معلوم نیست کجاها سیر میکند. یعنی صدای چرخش کلید در قفل و متعاقب آن بسته شدن در را هم نشنیده بود. بوی خاک نم گرفته و سبزههای خیس باغچه، هوای حیاط را پر کرده بود این عادت آببازی را...
-
خودت را از بند...نجات بده.
چهارشنبه 8 مرداد 1399 11:27
دوستی از وقتی کرونا اومده بود مدام استوری شعرهای عاشقانه میگذاشت...یکی اومده زیر استوری گفته توی این شرایط چه دلودماغی داری...بنده خدا در جواب گفتش: عشق ما را نجات میدهد.. راستش هر کسی یه جور خودش را نجات میدهد. گرچه اون گریزگاه به زعم عدهای نادرست باشد...اما در آن لحظه تنها امکان آدمی میشود...فقط وقتی به خود...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 تیر 1399 09:50
بگذار عشق سرچشمهی قدرتت باشد.
-
روزخوب
پنجشنبه 12 تیر 1399 11:56
خوبترین روز همین امروز است. همواره به آینده چشم دوختیم که روزهای خوب میآید...یک روزی که همهی احساسات بد، مشکلات من تمام شده باشد یکی روزی که سرشار از حال خوش باشد و هر کدام از ما به تناسب نیاز و انتظارش روز خوب را عاری از یک چیزهایی میداند اما این انتظار باعث شده از حال و اوقات قشنگ آن غافل ماندیم .فقط وقتی که سپری...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 خرداد 1399 22:15
کاش بدون برداشت و تحلیل به حرف یکدیگر گوش میکردیم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 خرداد 1399 14:10
گذر زمان برای هر کسی فرق میکنه،یکی میگه گذشته ها گذشته چون زندگی برای او یک آغاز دیگری داشته و برای یکی گذشته هنوز پابرجاست..انگار فقط حول یک دایرهی چرخان روی دور تکرار بوده و زمان در یک دوره متوقف شده...ایستاده است. و هنوز توی همان داره زندگی می کنه.. وقتی شروعی نداشته باشی عملا انتخاب کردی در همان گذشته باقی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 اردیبهشت 1399 12:00
نگاه کن به آدمهای دورت ...دلت می خواهد شبیه کدام باشی...هیچ کدام...چرا؟..چون دلم نمی خواهد مثل آنها فکر کنم یا مسیر آنها را آمده باشم..اگر بگویم که آنها تصویری از تو هستند اما در ابعاد دیگری...!!! یا دست کم اینطور فکر کن...؟...خب چه فایدهای برای من دارد؟...اشتباهات آنها را تکرار نمی کنی.. اینم بگویم که قطعا آنها هم...
-
خاطرات.
پنجشنبه 25 اردیبهشت 1399 22:42
دو جور خاطرات داریم بعضی آدمو از پا درمیاره و بعضی هم سرپا.. خاطرات خوش جون آدمو نجات میدن.
-
زمستان می رود و رو سیاهی به زغال می ماند
پنجشنبه 15 اسفند 1398 11:28
هوا بهاری شده اما من هنوز سردم است از پنجره ماشین بیرون را تماشا می کنم زمین کم کم دارد سبز می شود ..اما خبری از رسم هر ساله ی اهالی نیست.. همیشه با خودم می گفتم مگر این بیابان ها چی دارد که یک ماه مانده به عید..صحرا پاتوق ماهشهریااا میشود... چادر می زنند و ماشین ها را به ردیف کنار هم پارک می کند تا وقتی باد می وزد...
-
حسی از یک برش کتابی
شنبه 3 اسفند 1398 12:58
_فقط ازتون یک سوال دارم، دلم می خواهد جوابم رو بدین. _بفرمایید. _من رو دوست دارید؟ اُدت بدون تأمل جواب داد: _بله این گفتگو منو توی فکر برد.. پاسخ به این پرسش چه اندازه حیات بخش است مخصوصا اگر منتظر و مشتاق شنیدن آن، از فرد معینی باشم. لابد تو هم می خواهی بدانی که دوستت دارم!! _البته که دوستت دارم. چون تنها چیزی است که...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 دی 1398 21:26
تمام مدتی که دارم فیلمو نگاه می کنم دارم توی ذهنم با تو حرف میزنم حال إمی را می فهمم وقتی روی آن صخره ی سیاه توی ساحل دریاچه نشست و چشم دوخت به منظره ی روبرو که کوه های تقریبا پوشیده از برف بود.. زندگی را زیبا دیدم حتی اگر عشق به تو یک طرفه باشد چند بار اشکم توی چشمم جمع شد.. نمی دانی دوست داشتن تو چقدر شیرین است، دلم...
-
پاییز
شنبه 2 آذر 1398 15:04
میدانی؟ پاییز همیشه برای من شبیه چرخ فلک بوده است. مرا می چرخاند و می چرخاند و می چرخاند و درست زمانی که می خواهم روی پای خودم بایستم دوباره شروع به چرخیدن می کند. هیچ وقت نفهمیدم پاییز چه می گوید... اما خوب می دانم که می خواهد بگوید: همیشه باید عاشق بمانم... پاییز به رساترین شکل ممکن زیبایی را به تصویر می کشد و تا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 آذر 1398 16:26
می خواهم با خودم رک و راست باشم راستش قلم شبیه جرقه ی آتش است برای اینکه سرپا بماند و به راه خود ادامه بده تا وقتی سر راه خود چیزی برای سوختن پیدا کند می سوزد و به حیات خود ادامه می دهد.. قلم هم برای نوشتن به همه جا سرک می کشد و هر سرنخی را دنبال می کند تا به کلاف اصلی برسد.. و همین جستجو و اصرار او، آخرش مرا به حرف...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 مهر 1398 15:54
عاشق که می شوی نگاهت به زندگی عاشقانه می شودهمه چیز یک جور دیگر دیدنی می شود. لحظات را با آرامش خاطر قدم می زنم و چیزهایی که در نگاه دیگران عادی و بی جلوه است به چشم من می آید. از کوچه باغ ها که می گذرم صدای نجوای خشت ها،پنجره ها و دیوارها را هم می شنوم صدای قدم هایم هم شنیدنی می شود وقتی که در سکوت کوچه درِ گوش سنگ...
-
ایست!!
سهشنبه 29 مرداد 1398 15:42
مدام داری رفتنت را عقب میندازی و خودت را به حاشیه مشغول می کنی، گاهی هم از فرعی ها میروی، که چه بشود. تو که میدانی راه فقط، از این جهت می رود. و هر قدر از راه های میانبر، حاشیه ها و فرعی های تاریک بروی آخرش به جاده ی اصلی میافتی.. یعنی راه دیگری نیست.. این پای تو نیست که به راه اصلی می رسد، خیر جاذبه راه، و نور است که...
-
کلمه
شنبه 29 تیر 1398 09:32
کلمه ها ، وقتی احساسی را به دنیا می آورند چه سخت است زاییدن احساس.. از زایمان هم دشوارتر است.. یک لحظه دوتا ابر با هم برخورد می کنند و جرقه ای زده می شود رعدی و برقی می جهد ناگهان پهنه ی آسمان و زمین روشن می شود و دل زمین شکافته می شود و کلمه ای جوانه می زند.. ساقه ای چپ و راست به خود کش و قوسی می دهد برگ هایش از دل...
-
تنهایی
جمعه 31 خرداد 1398 09:37
تنهایی اسم جایی در سرزمین جان است جایی شبیه اسکله.. لحظه غروب آفتاب، وقتی که خورشید تا کمر توی آب رفته و پشت به من به سمت مغرب می رود. و سرخی حریر دامنش روی سطح دریا پهن شده است.. نقطه صفر زمان است درست سر دوراهی طول و عرض .. آره وقتی ژرفای عرض آن مرا با سرعت نور در خود می کشد .. چه حالی دارد.. گاهی کوچک به اندازه...
-
شعر
پنجشنبه 30 خرداد 1398 19:41
عشق یعنی جان دادن... إننی لا أکتب إلیکِ .. کی تستریحی إننی أکتب إلیکِ کی تحتضری معی وتموتی معی من برای تو نمی نویسم.. تا استراحت کنی برای تو می نویسم تا بامن جان بدهی و با من بمیری
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 خرداد 1398 20:19
این چه حکایتی ست که دل من وسط زمستان هوای عشق و عاشقی به سرش می زند و به تابستان نکشیده شیرینی میوه ی کال و نارس آن را به دلم می گذارد.. کاش می دانستم نفرین کدام .. دل شکسته ای دامن دلم را گرفته است.. مادر بزرگم همیشه می گفت وای به وقتی که دل کسی را شکسته باشی دیگر سگ بی غیرت خانه ات هم به حرف تو نمی شود.. طفلی دلم که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 دی 1397 09:49
زندگی مثل تمرین والیبال است که مدام ترا به توپ می گیرد و تو باید یاد بگیری توپ ها را بگیری چون هر توپی را که بگیری ترا یک گام به جلو می برد درسته که هرچه به مراحل بالاتر بروی بازی سخت تر می شود و تو باید سریع تر عمل کنی اما دیگر این را فهمیدی که یک رابطه مستقیم بین دست ها و پاهای تو است دست های تو انرژی را می گیرد و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 دی 1397 20:41
دانه های انار لای دندان هایم فشرده می شوند و یهو آب انار با فشار در فضای دهانم پاشیده می شود و طعم شیرین آن... نه نه صبر کن.. انگار یک بمب در دهانم می ترکد و ترکش های طعم دار آن ،مرا از هم می پاشد و تا عمق لحظه می برد و بر می گرداند طعمی که نمی توان نامی برای آن پیدا کرد.. حالتی از مستی و سرخوشی شناورم می کند در میان...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 آذر 1397 16:20
میخواهم دوستت داشته باشم چون تو مرا به یاد خودم می اندازی و میتوانم تصویر خودم را در آینه ی تو ببینم.. شبیه طرحی از یک نقشه گنجی شدم.. که تو به من جرات پا نهادن به روی سرزمین آن را دادی.. قدم به قدم جلو می روم... برای رفتن به پشت واژه ها .. گاهی باید گام های خود را بشمارم .. برای رد شدن از دل معنا..باید مُحرِم باشم پس...
-
پاییز
یکشنبه 1 مهر 1397 10:43
پاییز نام قصه ی ناتمام من است قصه ای که با عشق تو آغاز شد و هنوز ادامه دارد...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 شهریور 1397 11:46
نامه "خداحافظی" گارسیا مارکز را با صدای نصراله مدقالجی می شنوم صدایی شبیه به همه ی چیزهایی که حس آدم را به بازی می گیرد و حس رها شدن ، حس پرواز می دهد گویی وسط یک روز تب دار، باران باریده باشد بوی خوش خاک و سبزه ی خیس خورده مشامم را پر کرده.. گویی نسیم دستی به حریر موهایم کشیده.. و سرمست از نجوای عاشقونه باد...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 شهریور 1397 15:24
تقویم را ورق می زنم چند روزی تا پایان تابستان نمانده.. راستش این روزها چنان پر از تشویش اندث که سکوت عمیقی همه را فرا گرفته است شاید از عشق و امید و پاییز حرف زدن.. مضحک به نظر برسد.. داریم به درد و رنج عادت می کنیم.. "عادت" چه رسم غم انگیزی است چنان بی صدا زیر پوست می رود و هوشیاری را می رباید.. که دیگر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 مرداد 1397 10:39
شاید خیلی از داشته های ما از جنس انرژی باشد و چون ملموس نیست گاهی مساوی با هیچ به نظر بیاد دور از دسترس به نظر بیاد محال ... اما نه اینطور نیست بلکه مستلزم یک فرایندی است که به ماده تبدیل شود. انرژی صورتی از ماده است شبیه به یک یاخته.. تو باید تغذیه اش کنی تا تکثیر شود و کم کم تبدیل به توده شود و در ادامه به انسجام...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 مرداد 1397 19:51
کریستفر_مورلی میگه هر روز چیزی رو بخون که هیچکس دیگه نمیخونه؛ به چیزی فکر کن که کس دیگه ای بهش فکر نمی کنه و کاری رو بکن که هیچکس جرات انجام دادنش رو نداشته باشه. منم به توصیه اش عمل کردم ترا می خوانم و به تو فکر می کنم و با جرأت ترا دوست دارم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 مرداد 1397 13:57
همه ی ما یه فرق هایی باهم داریم اما همیشه فقط یک نفر متوجه این فرق و تفاوت می شود کسی که دیوانه وار دوستت داشته باشد.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 مرداد 1397 11:35
خاطره ها مسکن زخم های روزمره گی هستند
-
دوست داشتن
شنبه 30 تیر 1397 10:45
شاید در اولین نگاه به آدمای خودخواه.. اینطور به نظر برسد خیلی خودشان را دوست دارند که همه چیز را فقط برای خود می خواهند.. اما به نظر من اینطور نیست.. دوست داشتن دیگری ، تمرینی برای دوست داشتن خود است زیرا تازه آنوقت است که نیاز حقیقی خود را خواهی شناخت.. وقتی که یاد بگیری از تو دوست داشتن است و بعبارتی از تو آغاز می...