.. جایی برای
.. جایی برای

.. جایی برای

شخصی

کتابخوانی

کتابخوانی منو سیال میکند و سطر به سطر که میخوانم مدام در  میان کلمات به پرواز در می آورد

گاهی کلمات حکم دروازه زمان را پیدا می کنند..

در حال خواندن کتاب "زندگی داستانی ای جی فیکری بودم

که این جمله ی"او فقط آخرین سرخوردگی و ناکامی بوید است"

منو به یاد پست قبلی انداخت..و از خودم پرسیدم؟


راستی چرا من مدام باید آدما رو ببخشم

چرا آنقدر در کنارشون می مانم تا خودبه خود تمام بشوند...

آیا جسارت رفتن ندارم...

چرا نباید برای خودم  ارزش قایل بشوم

آیا این بدفهمی از مفاهیم به حساب نمی آید...

آیا مطلق بودن و مطلق نگاه کردن همیشه خوب است؟

آیا دوست داشتن کافی ست که چشم پوشی کنم..

یا از نظر بعضی ممکن است حماقت بیاد..؟؟



امید...

چرایش را دقیقا نمی دانم اما خیلی سعی کردم عادت

دیرینه را تغییر بدهم اما نشد که نشد...

تاالان که نشده بعدها هم نمیدانم چه شود...

آدمای زندگیم تا ابد فرصت بخشیده شدن دارند..

رفتارشون اذیتم میکند و ممکن است تا دلخوریم برطرف

بشود یه کوچلو فاصله بگیرم اما بازم می بخشم شان...

هیچ وقت نمیتوانم برای همیشه رهاشون کنم و بروم...

آنقدر کنارشان می مانم تا خودشان خود به خود تمام بشوند

و بروند..

آنوقت خیالم راحت است که آدم نیمه راه نبودم..

خیلی مهم نیست که آنرا بفهمند یا نفهمند..

خیلی بی درد نبوده اما مایوس هم نمی شوم...

و امید منو  به دنبال خود می کشاند..