روشنایی و نوری که فقط تا نوک انگشت پا را روشن می کنند.جلوی پایت را ببینی...
یه وقت چاله ای دم راهت نباشد .
سنگی نباشد.
به اندازه همان عمر کوتاه، راه را با تو می آیند ...
خوبیش این است اگر روشنایی اش کم و عمرش کوتاه ...
اما همه آن را به تو می بخشند.
ولی تا ابد ذهن ترا قلب ترا مال خود می کنند...
باران عزیز میگه: بعضی آدما در زندگی وجودشان نعمت است..
همین جمله کافی بود تا به یاد عزیزانی بیافتم که حضورشان در زندگی من چقدر تاثیر گذار بود...
منظورم در اینجا حضور اعضای خانواده ام نبوده..چون به طبع والدین و خواهر برادر اتوماتیک در
زندگی همه ی ما موثر بوده اند اما دیگرانی هم هستند که شاید خود از این بودن های ماندگار
خود بی اطلاعند..
حبیب یه دوست خانواده گی است که آشنایی با او در سال 67اتفاق افتاد دوستانه های
قشنگی داشت که باعث شد نگاه من 360 درجه تغییر کند یه جورایی چراغ راهنمایم شد..
فرشته عزیزم دختری که در همسایه گی ما زندگی میکرد و اوقات زیادی را باهم گذراندیم...
و در نهایت سعید مردی که دلم را پادشاهی میکند...
شاید گفتن جزِِِئیات حضور هریک در حوصله اینجا نگنجد اما همیشه دلم میخواست یه جایی
از همراهی هایشان اسمی ببرم ...
حتما شما هم دوستانی داشته اید که حضورپررنگ و برجسته ای دارند اگر مایلیید از آنها
نام ببرید.
پ ن :اگه کلی نوشتم چون تاثیر بعضی چنان عمیق است که نمیتوان شمرد.
صحبت از گرمای تابستان شد که به ماه رمضان رسید، ازم پرسید : امسال روزه میگیری؟
گفتم : اگر خدا بخواد حتما میگیرم.
گفت: منم میگیرم ، اما کدام پزشک این همه سختی را برای بدن تایید میکنه؟
گفتم: همانی که وقتی همه پزشکان جوابت کردن ،برات معجزه میکنه!
یکی دو روز تا شروع ماه رمضان مانده ، پیام های تبریک فرا رسیدن ماه از دوست و آشنا میرسد
راستش خیلی از این پیاما خوشم نمیاد یه جورایی لوث شده ..
طرف سالی یه بار یادت نمیکنه الان به این بهانه پیام میده کاش هم ...بماند
بعضی هم نمیدانند چرا تبریک می گویند فقط موج سواری میکنند...
ماه رمضان ماه نزول قران است...
میگن در این ماه درهای بهشت بازه...
گناه ها در این ماه سوزانده میشه...
شیطون به غل و زنجیر بسته میشه...
و دعاها اجابت میشه
همه ی اینا تبریک داره اما به شرط و شروط ها...باید درک بشه..
همیشه روزه ام را گرفته ام و میدانم چرا بهم تبریک می گویند اما این را میدانم که همه بندگی
این نبوده و شایدیکی از دلایل ناخوشایند بودن تبریکات ، غفلت سایر ایام سال م بوده...
ماه رمضان یه تلنگر بزرگه که نشان میده چقدر با خدا فاصله دارم ..
با اینکه همیشه سعی کردم مراقب باشم اما شاید چون منظم نبوده کمتر موفق بودم...
حالا همه ی دلخوشیم اینست که یکبار دیگر فرصت یافتم تا بر سر سفره ی خان نعمتش میهمان
شوم و امیدوارانه تمرین بندگی کنم ...
بی انصافیه که از بلگفا یادی نکنم...
برای ناواردی مثل من محیط ساده و کاربری آسان آن کمکی شد که راحت و صمیمی بنویسم و
خیلی زود باهم دوست و رفیق شدیم همیشه آماده شنیدن حرفایم بود در کمال آرامش دل به
دلتنگی هایم میداد و به درد دل هایم گوش می سپارد
خسته و گرفته و سنگین به دیدنش می رفتم ..اما سرحال و سبک برمی گشتم ...
یه وقتایی منو با خود به دیدن دوستان دیگرش می برد و واسطه آشنایی من با عزیزانی شد که
بعضا ارتباط مون فراتر از محیط مجازی پیش رفت ..
گاهی پابپای او به حرف ها و درد دل های دوستانش گوش می سپردم دوستانی که فقط آه
و ناله و گلایه داشتند
دوستانی که از دردها و گرفتاری های خود می گفتند..
دوستانی که دردهای اجتماعی دلشان را سوزانده بود..
دوستانی از شادی های خود می گفتند..
برای من یه کارگاه آموزشی شد که در محضر او درس ها یاد بگیرم...
تقریبا دوماهی از ناخوشی بلگفا میگذرد ناخوشی که چه عرض کنم بهتره بگویم به کما رفته..
روزای اول هر روز بهش سر می زدم و امیدوار بودم خیلی زود حالش خوب شود..
آخه طبق ادعای آقایون نخبه که خود را مولد علم در این زمینه میدانند..فکر میکردم خیلی زود
حال بلگفای عزیز خوب می شود و میزبان جمع های دوستانه ما می شود..اما!!!
کاش وقتی بهوش بیاد باز مارا به یاد داشته باشد ...
یادم باشد اینبار از همه ی حرفایی که به امانت نزدش سپرده بودم یه کپی بگیرم.