انگار همیشه یه چیزی باید کم باشه...فرقی هم نمیکنه کجا باشی یا چطور زندگی کنی...مثل چارپایه ای که یه پایهش نیس...مثل غذایی که یه طعمی که نمیدونی چیه در آن کمه.. حلقهی گم شدهای که باعث میشه مدام دنبال آن بگردیم و همه چیز رو امتحان کنیم...
انگار هم قرار نیس پیدا بشه...شایدم یه دست نامرئی تو کاره که وقتی میبینه داریم به آن نزدیک میشیم باز از جلوی دست ما برمیداره که بازی زندگی ادامه داشته باشه...آخه وقتی ما برسیم این چرخ از گردش میفته...