.. جایی برای
.. جایی برای

.. جایی برای

شخصی

پائیز

تنگ ِ پاییز می نشینم تا روز آخری یک دل سیر

نگاش کنم. زل میزنم به چشمانش..

ته نگاهش یک اندوه ناتمام دارد..

چه رازی در دلش نهان دارد که اینگونه زیبا و دلربایش

ساخته..رازی که حسرت دست یافتن را به دل  آدم گذاشته..

شبیه کسی که عشق را کنار نبودنش تجربه کرده باشی..

یه چیزی در خنکای صبحش

در زردی و نارنجی برگ های رقصانش

در نم نم بارانش نفس می کشد..

که خاطره ی ترا زنده می کند

باز بی قرارم میکند

و روحم  را مجنون..


نوید یک احساس شیرین

و یک مهربانی دور..

تا نرفته...

تا دیر نشده عاشق شو..