.. جایی برای
.. جایی برای

.. جایی برای

شخصی

پناه است یا خطر؟

گیر کردم توی این مرحله،
چند ماه گذشته؟ نمی‌دانم فقط این را می‌دانم که انگار دیگر برایم مهم نیست که بتوانم با سی‌وپنج حرکت شصت‌وسه خانه را منفجر کنم.
بی‌هوا مهرها را بالا، پایین و چپ و راست حرکت می‌دهم و تعداد حرکاتم صفر می‌شود و دوباره از اول.‌‌..
چندباری  آدم کلافه‌ی درونم سرم فریاد کشیده که بس نشد، بابا بازی توی این مرحله قفل شده، خسته نشدی؟

دادو بیدارش که تمام می‌شود و سکوت جانم را فرامی‌گیرد، اینبار عاقل درونم می‌پرسد: واقعا خسته نشدی؟
دلم نمی‌خواهد جواب بدهم اما می‌دانم اگر چیزی نگویم مانند تیر برقی بالای سرم می‌ایستد وباید سایه‌ی سنگین نگاهش را تحمل کنم.
انگار توی باغ نیست، خبر ندارد این بازی حکم کیسه بوکس را دارد که وقتی از زمین و زمان عصبانی شدم فقط مهره‌های این بازی است که جور خشم خروشان مرا می‌کشد، سرم را گرم می‌کند که دهانم بسته بماند مبادا غر بزنم چیزی بگم که اوضاع بدتر شود، گاو توی سرم هم از نشخوار میفتد.
و بیچاره گوشیم که هر بار آمار کارکرد را اعلان می‌کند می‌بینم زمان رو به افزایش است و این یعنی موبایلم دارد عضوی از بدنم می‌شود.
پناه است یا اعلان خطر؟!!!!

نظرات 2 + ارسال نظر
باران پاییزی یکشنبه 26 شهریور 1402 ساعت 10:10

چرا من ادبیاتت رو اینقدر دوست دارم؟

چون دوستمی

بهمن جمعه 24 شهریور 1402 ساعت 00:51 https://life-bahman.blogsky.com/

برای کسی مثل من هیچکدام!
اگر من در این تنگنا گرفتار شوم می‌گویم شاید بازی روزگار؟
که نشان بدهد روزگار چقدر مسخره است.
مسخره‌تر از آنی که فکرش را می‌کردیم.
و هرچه جلوتر می‌رویم بر شدت بی‌پایگی روزگار اضافه می‌شود.
زمانی نه چندان دور به خدا گله می‌کردم که چرا مرگ؟
چرا در کنار بهار خزان را آفریدی!؟
چرا عمر انسان در این پهناور هستی این قدر کوتاه است؟
و امروزه به مرحله‌ای رسیده‌ام که می‌گویم خدایا پس کی مرگ!؟

به خودم نه،
اما به شما ایمان دارم که مرد میدانی...

چندبار کامنتت را خواندم فکر کنم برداشتت فلسفی بود
این بار رفتم پست خودم را خواندم و از دید تو نگاه کردم
یعنی تا این حد پیچیده نوشتم یا متن من ظرفیت چندلایه داشته؟


خوشآمدی و ممنونم که هذیان‌های قلمم را می‌خوانی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد