.. جایی برای
.. جایی برای

.. جایی برای

شخصی

ما ادم‌ها

آخرش  به رفتن است.

فعلی که هزاران بار صرف شده که چیزی توی سر ما فرو کند اما نمی‌شود که نمی‌شود

لجباز درونم غُد است اصرار دارد خلاف آن را باور کند...راستش کمی حق دارد

همه وقتی می‌آیند ادعاها دارند...یکی نیست بگوید: آدم حسابی تو که می‌دانی آدم ماندن نیستی چرا با احساس این بچه‌ی لجوج بازی می‌کنی و دنیای اونو بهم می‌ریزی...

انگارعمر این حکایت تکراری و کوتاه،به  شعاع حواس‌پنچگانه‌ی ما است، اولش سایه‌ای‌ست که از دور به سمت ما می‌آید و کم‌کم تصویری واضح می‌شود نزدیک‌تر که می‌رسد بو و طنین می‌شود وقتی از کنار ما عبور می‌کند بازو به شانه‌ی ما می‌ساید...غافل از آنست که نگاهی، آوایی از او به‌جا می‌مانده...سرم را که برمی‌گردانم رفته است و درمیان انبوه جمعیت از نظرم دور شده است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد