امروز ۲/بهمن/۱۴۰۳ است.حدود هشت ماه از روز تولدم گذشته و من باز چیزی اینجا ننوشتم.
حسی به من میگوید باید چیزی را توضیح بدهم انگار مخاطبی دارم که میخواهد علت آن را بداند و میپرسد!
احتمالا پیش خود بگوید: تو که نمیخواستی بنویسی یا تنبلی یا حرفی نداشتی چرا اینجا را دایر کردی؟ آدم باید بدونه چرا یه کاری رو میکنه یعنی اهدافی یا هدفی برای آن داشته باشه، دلیلی که انگیزهی تداوم بده.
: <<بله حق با تو است.>>
: <<البته که حق با منه و اگه فکر کردی با این جمله دهنمو میبندی یا سرمو شیره مالیدی... سخت در اشتباهی...حالا گوشم باتوست هرچی میخوای بگو..
: <<چندتا احتمال بود یکی
وقت نداشتم، دوم حس و حرفی برای نوشتن نداشتم. اما چرا اینجا را دایر کردم؟ شاید فکر کردم خود پنجاهسالگی به تنهایی بتواند انگیزه بدهد که روندی مستمر و تداوم پیدا کند...اما الان فهمیدم ساختن و استمرار یک امر خودکار نیست و باید اراده و برنامهای باشد که این چرخ را بگرداند...
وقتی دیدم فاصله پنجاه تا پنجاهیک سالگی فقط بیستوچهار یادداشت نوشته شده است برای اینکه از خودم مایوس نشوم یا خود را سرزنش نکنم. تسامح کردم البته اگر از من به دل نگیری تقریبا هر روز فقط توی یادداشت موبایلم چیزهایی نوشتم، شاید بگویی:<< تو که هر روز مینویسی چرا میگی حسش نیست یا حرفی نداشتم؟!>>
برای این هم جوابی دارم آنجا مخاطب ندارد و دستم برای فکر کردن و نوشتن باز است، اما اینجا انگار یه مخاطب سختگیر و کنترلگر دارم. و در برابر دیدگانش، کلمات خجالتی و کمرو میشوند و پشت هم مخفی میشوند و بازی اصرار و انکار آنها، من و قلمم را خسته میکند.
توی آن یادداشت خودسانسوری ندارم و نه از چیزی خجالت میکشم
الان فکر نکنی که فعل بد یا خبطی دارم نه اما بالاخره آدمیزاد است...نمیخواهم مثل الان مدام برای اینکه قضاوت نشوم بترسم یا توجیه و توضیح بدهم.
اما باور کن خیلی دلم میخواهد هر روز اینجا بنویسم، حرف زدن با تو هم برای من لذتبخش است اما چرا برای کسب این لذت دوان دوان نمیآیم حکایتی است که باید با حضور کامل مراقبش باشم.
بگذار اعترافی کنم تازه دیشب فهمیدم چقدر نوشتن اینجا میتواند در امر مهارت قلمم کمک کند. باید هر روز بیایم و رویدادهای روزانه را بنویسم مثل یه تقویم...تا به وقت لزوم به آن مراجعه کنم.
: <<تو بنویس به هر نیت و خواستهای باشه من خوشحال میشم اینم از حسن نیت من.>>