.. جایی برای
.. جایی برای

.. جایی برای

شخصی

ملاقات...

دراز کشیدم و چشمم را به سقف دوختم...هر شب موبایل رو زودتر خاموش می‌کنم و برای خواب آماده میشم با این امید که صدای شب را بشنوم... سکوت همه جا رو فرا گرفته هر چه گوش تیز می‌کنم صدایی نمی‌آید
حتی ذهن وراجم هم لب‌هایش رو دوخته...دلم برای پرسه زدن شبانه توی کوچه پس کوچه‌های شهر درونم تنگ شده، برای شنیدن همهمه و صداهای توی سرم...حتی از پرنده‌ی خیالم هم خبری نیست.
اما من هر شب سرقرار می‌آیم شاید باز با تنهایی خود ملاقات کنم و دست به دست شبگردی کنیم.

نظرات 1 + ارسال نظر
پرواز پنج‌شنبه 6 اردیبهشت 1403 ساعت 15:23 https://parvaznoor.blogsky.com/

با خوندن نوشته تون به این فکر رفتم
که چه عجیب خواهند بود روزهایی که شبها و پیش از خواب ذهنم حرفی برای گفتن و فکری برای اندیشیدن نداشته باشد...!
و عجیب تر زمانی خواهد بود که دلتنگ این افکار و حرفهای ناگفته ذهنم شوم
دقیقا همان تفکرات مثبت و منفیی که گاهی خسته م از وجودشون...

سلام
بله متاسفانه یک چرخه‌ی تکراری در مورد همه چیز است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد