اولین بار که پرده از احساست برداشتی.. گفتی ترسیدم بمیرم و تو بیخبر بمونی که چه اندازه دوستت دارم، حسی که سالها کنج دلت مخفی مانده بود.
امروز که این جمله رو خواندم "یه روز قراره بمیرم، بدون اینکه شانس اینو داشته باشم که ازت خداحافظی کنم"
منو به فکر برد که ما آدمها هیچوقت مال هم نبودیم و نمیشیم...گواهش همین تو و اکثر کسایی که میشناسم که هر کدام دلشون برای یه چیز و یا کسی میتپه و تقلا میکنند حالا و الان جای دیگه یا پیش یکی دیگه باشند، بعد من بیخودی دارم زور میزنم که جلوی تپش قلب خودم را بگیرم اونم فقط بخاطر اینکه قرار نیس مال هم بشیم، چندتا مثال بیارم که سند ازدواج فقط یه قرارداد بوده که یه روز با رغبت بستند که مثلا یه عمر بعدش مال هم باشند اما خوب که نگاه کنی رد دندانهای یه موریانه توی جاهای خالی ریسمانها مانده .الان فلانی میاد میگه همه اینطور نیستن و اصلا درست نیست که اینو به همه تعمیم بدی...آره قبول دارم تو یا هنوز به این نقطه نرسیدی یا خودت را به ندیدن زدی و یا اصلا مال هم نبودن را پذیرفتید و بلدید مراقب حریم یکدیگر باشید.