نیاز به حرف زدن و نداشتن یک شنونده ی محرم...
و حرفایی که دلم میخواست به تو بگویم مرا به نوشتن
وا داشت و در همه ی اوقاتی که مینوشتم ترا می دیدم
که پشت این ینجره به روی صندلی خیره به من نشستی
و در سکوت داری به حرف های من گوش می کردی...
و صبورانه پابه پای من آمدی
گوش کردی ..
گاهی دلم میخواست جوابم بدهی...با کلماتی زنگدار...
اما تو می خواستی در سکوت حرف هایت را کم کم از نگاهت
بخوانم...و عوض آن من همه ی هیاهوی ذهن و دلم را به برون
بریزم...
میدانی هربار درس تازه ای از آمدن تو یادمی گیریم
حیفم می آید آنرا ننویسم...
از ته دل برایت حال خوش را آرزومندم....
پس از نو بنویس...
حال همه ی ما خوب است اما تو....
حال خوب چندلایه است اما قطعا هر وقت حال دلم خوب باشه و حرفی برای گفتن داشت می نویسم....
امیدوارم شما هم همواره در بهترین حال و روز باشید.
شاعر می فرماید:
اگه یه روز بگم ازین حگایت
که به تو کردم عادت
دلم پیش دلت
مونده تو زندون رفاقت
ووی غش کردم...




قربان مهربانیات