سلام نادی جان خوبی. من واتس آپ را غیر فعال کردم. اینه که شما جوابی نمیگیری از من. زیاد هم رو به راه نیستم که بنویسم.
گفتم بدونی دلیل غیبتم را.
سلام به ایوای عزیزم چندبار کامنتت رو خواندم همش فکر میکنم خیالاتی شدم دختر تو که میدانی نگرانت میشم چرا دیر به دیر میای خواهش میکنم یه شماره ی ارتباطی از خودت بزار... بازم ممنونم که اومدی و منو از حال خودت باخبر کردی...انشاءالله خوب خوب باشی و دوباره نوشتن رو از سر بگیری♡♡♡♡
سلام نادی جان واای چقدر دلتنگ این قبیل دسنوشته هات بودم چندبار اومدم بپرسم چی شدی که دیگه "برای تو" نمینویسی اگه دلت نخاد جواب نده عزیزم
سلام به ملیکای عزیز♧♧♧♧
مینویسم عزیز اما تووی دفترم ...اون یکی وبلاگم رو به نیت مخاطب خاص ثبت کرده بودم و همین امر حصور اورا تووی اون پنجره واسم ملموس کرده بود. حس میکردم میبینه و میخونه...اما این وبلاگ اون حس رو نمیده که بیام حرفای نگفته ام را برایش بنویسم ولی چشم محض رصای تو میتونم دلو راضی کنم که بعضی حرفاشو در گوش تو زمزمه کنم...
سلام نادی خانم عزیز جالبه ! فکر نمیکردم توی کار شعر و شاعری هم دستی داشته باشی ... مرحبا
سلام به دوست خوبم یه احساس رقیقه مثل مه صبحگاهیه فقط بعدش هم با طلوع اولین رگه های افتابی محو میشه شعر کدام است... شعر یه شعور و درک مستمره که من از این سطح ادراک بی نصیبم:-))) ممنونم از نگاه گرمتان♧♧♧♧
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چارتکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست
بجز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد
زیر این طارم فیروزه کسی خوش ننشست
سلام نادی جان خوبی. من واتس آپ را غیر فعال کردم. اینه که شما جوابی نمیگیری از من. زیاد هم رو به راه نیستم که بنویسم.
گفتم بدونی دلیل غیبتم را.
سلام به ایوای عزیزم
چندبار کامنتت رو خواندم همش فکر میکنم خیالاتی شدم دختر تو که میدانی نگرانت میشم چرا دیر به دیر میای خواهش میکنم یه شماره ی ارتباطی از خودت بزار...
بازم ممنونم که اومدی و منو از حال خودت باخبر کردی...انشاءالله خوب خوب باشی و دوباره نوشتن رو از سر بگیری♡♡♡♡
سلام نادی جان
واای چقدر دلتنگ این قبیل دسنوشته هات بودم
چندبار اومدم بپرسم چی شدی که دیگه "برای تو" نمینویسی اگه دلت نخاد جواب نده عزیزم
سلام به ملیکای عزیز♧♧♧♧
مینویسم عزیز اما تووی دفترم ...اون یکی وبلاگم رو به نیت مخاطب خاص ثبت کرده بودم و همین امر حصور اورا تووی اون پنجره واسم ملموس کرده بود.
حس میکردم میبینه و میخونه...اما این وبلاگ اون حس رو نمیده که بیام حرفای نگفته ام را برایش بنویسم
ولی چشم محض رصای تو میتونم دلو راضی کنم که بعضی حرفاشو در گوش تو زمزمه کنم...
سلام نادی خانم عزیز
جالبه !
فکر نمیکردم توی کار شعر و شاعری هم دستی داشته باشی ...
مرحبا
سلام به دوست خوبم
یه احساس رقیقه مثل مه صبحگاهیه فقط بعدش هم با طلوع اولین رگه های افتابی محو میشه شعر کدام است...
شعر یه شعور و درک مستمره که من از این سطح ادراک بی نصیبم:-)))
ممنونم از نگاه گرمتان♧♧♧♧