.. جایی برای
.. جایی برای

.. جایی برای

شخصی

پائیزهِ

دختر ..آخرش من نفهمیدم تو عاشق کدام فصلی...

بهار،تابستان یا پائیز..؟

_  : هر سه..  سه گانه عشق  اند...

+ :سه گانه دیگه  چه صیغه ایه؟

_ : نمیدونم دیدی که بعضی اوقات آدما یه کاری رو  سه بار انجام می دهند..

+ : خب ..!!!

_ : خب..نداره حتما بار اول و دوم  مفهوم رو نرسونده ..یا نقصی داشته..یا اینکه هر کدام بخشی رو بیان

میکند که تدریجا این مفهوم کاملترشده...به نظر من هم  بهار و تابستان و پائیز هم جلوه هایی از عشق است

+ : پس زمستان چی؟

_ : در مورد زمستان حرفی ندارم چون حس میکنم مثل یه کتاب نخوانده  است که تووی قفسه ی چهارفصل

زندگیم مانده...

با تعجب نگاهم میکند...و منتظره که ادامه حرفام رو بشنوه..

که من سکوت میکنم ..

طاقت نیاورد و گفت ..خب ...منتظرم

گفتم ترجیح میدم دربارش حرف نزنم چون نمیخام حس و حالی که دارم از پائیز می گیرم رو خراب کنی...


کمی در احساسم فرو می روم تا بتونم تفاوت  سه گانه عشقم رو بفهمم..چشام رو میبندم تا با همه وجودم

محو لحظه ..شوم .احساس میکنم هر کدام از فصل ها ریتم و ساز خود را دارند که قطعه ی عشق رو به سبک

خود می نوازند..حتما در طول زندگیت سبک های مختلفی از موسیقی را شنیده ای و از هر کدام به گونه ای لذت

برده ای اما هرگز نتوانستی بگویی که کدام بهتر از دیگری است ...درسته؟؟


گفت: بله ..مثال قشنگیه..

گفتم حتما با موسیقی شاد رقصیدی و با موسیقی غمگین گوشه ای کز کردی...


با تکان سرش ، تایید کرد..

گفتم پس دیدی و حس کردی هرکدام حرفی برای گفتن داشتن که بیان احساس تو در آن لحظه و زمان بوده...؟

از آنجایی که احساسات ما چند لایه است و  بهار پر نماد است پس با سطح بیرونی احساس مون آنرا دریافت می کنیم

یا به عبارتی عشق زمینی است که لایه ی بیرونی ما و احساس مون رو درگیر میکنه تاما را با طبیعت و جریان زندگی

همسو کند..از نو سبز شدن و انتشار رو یادآوری میکنه که هنوز میتوان عاشق زندگی بود و آنرا با دیگران به اشتراک

گذاشت ...

+ : تابستان چی؟

_ : ببین این حرفا بخشی از احساس من است احساسی که  در گذر این سال ها از دل فصل ها دریافت کردم شاید برای

من مفهوم باشه و برای دیگری یه مشت کلمه ...بیاد..

+ : برای من شنیدن شون همیشه جالب بوده ..خواهش میکنم ادامه بده..هنوز جملت در مورد هوای تابستان تووی

گوشم زنگ می خورد...

_ : کدام جمله..

+ :فکر کن من از گرمای هوای تهران کلافه ..از تو می پرسم هوا اونجا (جنوب )چطوره؟ و تو چنان با احساس برگشتی

میگی:

  هوا اینجا همچنان گرم و عاشق  است...

_ مگه دروغ میگم...مگه عشق گرم و سوزان نیست ...خب حتما خورشید خانم هم عاشق تابستان است که با

شدت هرچه تمام تر می تابد تا عشقش رو به تابستان..ثابت کند..

_ : البته شاید چون متولد تابستانم و با هوای گرم راحترم...و ..و...باشه.. که تابستان رو واسم دوست داشتنی کرده..

حتما در اوج گرما بودی که یه نسیم خنک بوزد و از میان زلفت عبور کند رو  تجربه کرده ای؟

حس من شبیه به اون لحظه است  در تابستان...


بهار میاد که مارو با عشق زمینی آشنا کند و آنرا در تابستان امتداد بده ینی ازلایه ی سطحی کمی درونی ترش کنه  تا

ریشه ی آن رو در جان مون بدواند..اما پائیز که می رسد..یه حال دیگری دارد حسی شبیه به بی قراری ،جنون..

حس میکنم به لایه ای عمیق تر وجود مربوط می شود حس و حال مبهمی که دقیق و کامل نمی توان به کنه ی آن

پی برد . شایدم در طول زمان پازل اون تکمیل بشه و صورت نهایی خود را بنمایاند...

دقت کردی به حال و هوای پائیز و رنگ هاش..هیچ وقت نمیشه آنرا دقیق وصف کنی  ..یه حال و هوای بی نهایت ..

شبیه تکثیر میمونه..حالتی که ترا از قالب و روتینت در میاره..و فراتر از حس لامسه و موجودیت مادی آن رو زندگی

کنی..


عشق پنهانی ترین راز پائیز است اما تا عاشق نشده باشی راز این فصل رو با تو در میان نمی گذارند..





نظرات 3 + ارسال نظر
علی امین زاده دوشنبه 12 مهر 1395 ساعت 13:07 http://www.pocket-encyclopedia.com

کلاً میشه عاشق طبیعت شد؛ مستقل از فصل، از روز، از سن.

عاشق که باشی همه چیز و همه کس را زیبا و دوستداشتنی می یابی

بهمن پنج‌شنبه 8 مهر 1395 ساعت 21:11 http://www.life-bahman.blogsky.com

خیلی عالی و خیلی فلسفی بود...
برای درک نوشته تون دوبار خوندمش... دوبارررر... برا منی که کمبود وقت دارم دوباررر یعنی خیلی...
لذت بردم و خدائیش کمی هم غبطه خوردم به اینهمه احساس...
من هنوز نمیتونم زندگی رو خارج از صفر و یک ببینم... اینقدر نامردمی دیدم که لذتی رو که شما از نور خورشید میبرین برای من عذاب آوره...
بگذریم..
حال خوشتون رو با این چرندیاتم نباید خراب بکنم...
ولی باور کن هر بار که نوشته ای از شما میخونم کلی لذت میبرم...

سلاممم
خوشآمدی..ممنونم که وقت میزارید
ببخشید که درهم برهم بوده نوشته هام که مجبور شدی دوبار بخوانی..
ممنونم از دلگرمی تون
شاید منم اگر مث شما مجبور میشدم ساعت ها توی گرما به کار وایسم قطعا نطرم عوض میشددد
سال هاست که لشکر نامردی و نامردمی از سرو کول ما بالا می رود و کم کم داره ما رو به رنگ خودش درمیاره..با همه چیز داریم بیگانه میشیم یاد فیلم های تخیلی هالیوود میافتم..
راستش اینجا نوشتن مث ورزش صبحگاهی میمونه ..مینویسم تا دلم خوابش نبره ..
مراقب دلتون باشید بازم ممنونم که اومدید

باران پاییزی یکشنبه 4 مهر 1395 ساعت 10:12

خب خط آخرت که فوق العاده بود نادیا
من دو گانه ی عشق دارم یعنی بهار و پاییز
حالا یکی هست سه گانه ی عشق و یگانه و چهارگانه عشق رو هم هر کس معنا و تعبیری برای خودش داره. مهم اینه که تو چند گانه ها چه حس خوبی داره

قربان قدمت
پردهایی که وقتی کنار میرود معنای تازه تری پیش چشمان ما نمایان میشود و پازل آگاهی مارا تکمیل میکنه..
اما از این توقف های مکرر و محو لحظه ها شدن هراسان میشم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد