.. جایی برای
.. جایی برای

.. جایی برای

شخصی

چند بخشی...


 تولدت مبارک


دفتر کارت را یه جوری قرار داده بودی که راحت می توانستی رفت و آمد دوستان را به خانه ی

خود  ببینی گاهی هم با لبخندی و تکان دستی از دور هم که بود خوشآمد میگفتی..

گرچه گرم کار و زندگی بودی اما هوش و حواست به خونه و میهماناش بود و این به  خونه

روح می بخشید..


نمیدانم چه شد که در خونه ات را بستی و حالا باید از لای در پاکت پیغام خود را بگذارم...

اومدم تولدت را تبریک بگویم امیدواربودم با ریسه ی چراغانی و حضور میهمانان مواجه بشم

اما همچنان به در بسته خوردم و تو ذوقم خورد...


فکر کنم الان همه تووی پاتوق جدید تولدت را تبریک گفته باشند و جشن مفصلی برایت

گرفته باشند مبارک باشد هرجا باشید شاد و سلامت باشی


...............................................


دوروز قبل میخواستم یه پست درباره آهو خانم بگذارم که یه اتفاق باعث شد به فضای

مجازی نیام ...حالا که اومدم احساس میکنم دیگه بیات شده و ارزش نوشتن ندارد...

فقط خداروشکر میکنم که آهو خانم خواننده اینجا نبود چون حتما با نظرات بعضی از

دوستان تووی دلش خالی میشد و معلوم نبود چه تصمیم خطرناکی بگیرد..


درسته هرکسی نقطه نظری دارد ولی خوبه در مواقع حساس با دقت بیشتر و در نظر

گرفتن همه ی جوانب آن باشد...

و خوبه فکر کنیم اگر آهو خانم خواهر من بود یا همسرش برادرم بود بازم اینطور فکر

میکردیم و می گفتیم .بهرحال خواندن سرنوشت دیگران میتواند محکی باشد که اگر

در آن موقعیت قرار بگیریم چگونه رفتار کنیم و بهترین رفتار چه می باشد...


.............................................

لابلای همین دو روز مهی گذشته...

صبح 21 رمضان بود در عینی که خودم در شرایط مناسبی نبودم دوستی پیام داد :

که دیشب احیا گرفتی؟

گفتم : نه من تا صب نمیتونم بیدار بمونم..

گفت :من هیچکدام از شبای قدر بیدار نبودم انگار زبان و روح و روانم قفل شده

میلی به دعا و استغفار ندارم..


این دوستم زیر بار مشکلات خرد شده و تنها کاری که من میتوانستم واسش کنم

دعا و غم خواری بوده...

مانده بودم چه در جوابش بگویم که آرام بگیرد وهم حسش  عوض شود...


این بی میلی را قبلا منم تجربه کرده بودم واسش نوشتم


: بله میفهمم ترا.. چون تجربه اش را داشتم

گاهی دلم میخواست خودم را برای خدا لوس کنم..

دلم میخواست نازم را بکشه..

تا دوباره احساسم را با خودش آشتی بده...

در این که او بزرگه و خدای من است شکی نیست..

اما کاش فقط به دعا و التماس و لابه اش نبود که حاجت روا بشیم..

گاهی دلم میخواد تووی همون لحظه هایی که باش قهرم و داره نازم را می کشد..

بگه باشه و فقط برای خوشی حال من هم که باشد حاجتم را بده...


در جوابم نوشت : دختر  تو چه خوب میتوانی حال آدم رو بفهمی

از سردرد می مردم الان باورم نمیشه حالم خوب شده...


اصلا نمیدانستم با جندتا جمله ی ساده بتوانم حالش رو عوض کنم

جملاتی که خودم هم از دوباره خواندنش خنده ام میگیره...


میدونم خدای ما فقط به دنبال اثبات ربوبیت خود نیست شاید بهتر باشه گاهی بی تکلف

و با زبان ساده ی خودمون حتی کودکانه باش حرف بزنیم و آنچه در دل داریم را با او در

میان بگذاریم...







نظرات 5 + ارسال نظر
علی امین زاده شنبه 28 شهریور 1394 ساعت 13:54 http://www.pocket-encyclopedia.com

دعا می کنم چون دلم روشنه....

ممنونم انشاءالله همه حاجت روا بشن

بهمن پنج‌شنبه 25 تیر 1394 ساعت 10:44

نادی عزیز پر گوئی منو ببخش !
فقط خواستم بگم که با این بخش از نوشته تون اشکم جاری شد :
دختر تو چه خوب میتوانی حال آدم رو بفهمی

از سردرد می مردم الان باورم نمیشه حالم خوب شده..."

خوش بحال دوستانی که دوستی چون شما دارن...

خواهش میکنم نظرات شما برای من ارزشمندند
محبت داری دوست خوبم
من از خدای مهربانم بابت این نعمت های آسمانیش و حضور گرم این دوستان حقیقی و مجازی سپاسگزارم رفتار من بازتاب نگاه های مهربون و خالصانه ای ست که جلای روحم شده

بهمن پنج‌شنبه 25 تیر 1394 ساعت 10:43

و اما در مورد پست " شوهر آهو خانم "
نادی عزیز و محترم ؛
آهو خانم مدتهاست که دل از زندگی شسته و بقول خودش به جبر آینده بچه هاش داره این زندگی رو تحمل میکنه ...
منو خانومم خیلی باهاش صحبت کرده و میکنیم .
راستش دلم میخواست از طریق نظرات خانمهای وبلاگم اگه شده کمکی بهش بکنم .
خودمم میدونم متاسفانه بعضی از عزیزان یا قضیه رو به شوخی گرفتن یا یک جانبه و کاملن فیمینیستی قضاوت کردن ...
من قبل از اینکه اون نوشته رو منتشر کنم با خود آهو خانم مشورت کردم . بهش گفتم این نوشته رو بخون ، اگه دوستش داشتی منتشرش می کنم ، اگه مخالف بودی پاکش میکنم اگه هم جائی رو غلط نوشتم اصلاحش میکنم .
ایشون تمام کامنتهای دوستان رو هم خوندن .
دلم میخواست کسی هم از زبون غیر از ما ، بهشون بگه که کمی کوتاه بیاد . بهشون بگه که شاید رفتارای شماهم کمی نقص داشته ، ( که خدا رو شکر بهش گفتن )
بهرحال اینم تلاشی بود که برای اصلاح زندگی دوستمون به ذهنم رسید .
و ممنون بابت این همه دقتی که در کامنت گذاشتن دارین ...

برعکس آهو خانم ...من فکر میکنم چیزی که هنوزم آهو خانم را تووی اون زندگی نگه داشته عشق و مهریست که به همسرش داره و امیدی که به بهبودی اوضاع زندگی شونه...
درسته حضور بچه ها یه فاکتور خیلی مهمه اما اگر زنی از زندگی با مردش بریده باشد هیچ دافعی نمیتواند اورا در آن زندگی نگه دارد...
متاسفانه اینجور وقتا قضاوت های یه طرفه اطرافیان اوضاع را خرابتر میکند بهتره بجای پیدا کردن مقصر و سرزنش کردن...خوبی های را دید و درباره کاستی ها مناقشه کرد ...
من اگر دوست یا خواهر آهو خانم بودم حتما تا حالا آشتی شون داده بودم الانم فقط واسش دعا میکنم واگه مدعیه که واسه خاطر بچه ها مونده پس بداند بچه ها تووی خونه ای که تووش قهر و سکوت سنگین بی مهری موج میزند به شدت آسیب میبینند و همه زندگی اونها تحت تاثیر شرایط امروز والدین شان معلوم نیست چه خواهد شد پس باز به خاطر اونا به صلح و آرامش بیاندیشداین گل ها هم تقدیم آهو خانم

بهمن پنج‌شنبه 25 تیر 1394 ساعت 10:41

سلاااااااااااااااااااااااااااااامی چو بوی خوش آشنائی
بر خواهر خوب و فهیم و مهربونم نادی خانم عزیز
این دل نوشته رو دو یا سه بار خوندم و هربار بیشتر از بار قبل لذت بردم ...
شاید چون مخاطب خاصش من بودم .
شاید چون عزیزی از عزیزان مجازی ، خیلی اختصاصی تولد این حقیر بی مقدار براش مهم بوده و بصورت خیلی زیبائی بهش تبریک گفته ...
شایدم چون به دل نوشته هاتون عادت کردم و از اونا ، و برای هر عزیزی که باشه لذت میبرم ...
نادی عزیز ؛
چقدر زیبا وبلاگمو به دفتر کارم تشبیه کردین و چقدر زیباتر توصیفات بعدی رو نوشتین . واقعن از خوندنشون و اینکه دقیقن میدونستم منظورتون چیه ، لذت بردم .
نادی عزیز ؛
همونطور که میدونی من همیشه موافق باز بودن کامنتدونی بودم ولی متاسفانه بخاطر اعلام شماره تماس دوستان برای گروه تلگرام و اینکه بعضی از عزیزان اشتباهن شماره شونو توی کامنتها میفرستادن و نه توی بخش خصوصی تماس با من ، لذا مجبور شدم فعلن تا اطلاع ثانوی کامنتدونی رو تائیدی بکنم .
بازم ممنون از زیباترین تبریکی که برام فرستادی ...
کاش میشد لذت این تبریک رو با بقیه هم شریک میشدم ...

سلااااام به دوست گرامی
شما مث همیشه با نگاه مهربانتون مرا مورد لطف قرار می دهی وقتی به همین ساده گی میتوان حس خوب زندگی را منتشر کرد چرا که نه ..وچه بهانه ای بهتر از تبریک تولد شما باشد.
همواره شاد و سلامت باشید
خواهش میکنم...
خدا کنه سریال تلگرام هر چه زودتر پایان یابد که بازم مث سابق در خونه ی شما
برای ورود گشوده شود

نازلی شنبه 20 تیر 1394 ساعت 13:27

منهم هیچ احساسی به احیا و ..نداشتم نادی
نه امسال و نه سال قبل
لجبازی نبود واقعا از ته دل هیچ میلی نداشتم چون هربار با خودم مرور میکنم مگه خدا همون خدایی نیست که میگه محاله دل بنده ای با خلوص بکنه و بی جواب بمونه ؟
و این الان بیشتر برام شده یک شعار تا یک واقعیت
خیلی وقتها خیلی دلشکسته ازش کمک خواستم و بر هیچ خواسته ای پافشاری نکردم فقط گفتم دستم بگیر و به هر راهی میدونی ببر فقط من دچار عذاب روحی نکن
دستم نگرفت و وانهادم
شاید یکروز دل منهم باز نزدیک بشه بهش
شاید ...

سلام به نازلی عزیز
من و تو ریشه در دل خدا داریم که اگر این رابطه ی نامحسوس نباشه می میریم..
و هر چه نسبت این ارتباط بیشتر باشه منو تو زنده تر و بانشاط تریم...
همه ی ما هم دچار این نوسانات میشویم تو هم حتما از این مرحله عبور خواهی کرد..
او شنونده ی خوبیه حتی به گلایه های ماهم گوش خواهد کرد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد